آیا اسلام اعتقادى به دموکراسى دارد؟

جواب: دموکراسى  «demos» به معناى مردم و کراسیا «cratia» یا «krato»  (1) واژه‏اى یونانى است و از ریشه  به معناى حکومت اخذ شده و به معناى حکومت مردم مى‏باشد.
براى این واژه معانى گوناگونى نقل شده و یک تعریف روشن و داراى حدّ و مرز مشخص (که مورد قبول همه باشد) وجود ندارد هر یک از اندیشمندان سیاسى به فراخور پیش فرض‏هاى فکرى خویش تعریفى ارائه داده‏اند، به همین خاطر پاسخ گویى به سؤال نیازمند تبیین دقیق معناى دموکراسى و بیان حقیقت آن است تا بعد بتوان گفت که اسلام با دموکراسى توافق دارد یا نه؟ اگر دارد، با کدام قسم از آن موافق است.
نویسندگان و اندیشمندانى که درباره دموکراسى بحث کرده‏اند، هر یک به اعتبارى خاص و از زاویه‏اى به آن نگریسته و آن را به انواع و اقسامى تقسیم کرده‏اند، به طور مثال «دیوید هلد» یازده مدل دموکراسى را بیان مى‏دارد، مانندذ دموکراسى کلاسیک، دموکراسى حمایتى، دموکراسى تکاملى رادیکال، دموکراسى حقوقى و... «ساموئل هانتینگتون» امواج سه گانه براى دموکراسى بر مى‏شمارد که هر کدام در زمانى ظهور نموده و «بر تراند راسل» شش نوع دموکراسى بیان نموده است.(2) پس مى‏بینید که در مورد دموکراسى معرکه‏اى از آرا و انظار است که بسیار با هم متفاوت مى‏باشد و گاه معانى متضاد بیان شده است. در بسیارى از مباحث مطرح شده در مورد دموکراسى به این تفاوت‏ها توجه کامل نشده است. عدم توجه عاملى براى گمراهى و تحلیل‏هاى ناصحیح شده است.
از دیگر سو در سیستم حکومتى اسلام، مردم و مسئولان داراى جایگاه کاملاً مشخص مى‏باشند و مقولاتى همانند آزادى، جامعه مدنى و نیز کاملاً تعریف شده مى‏باشد. با توجه به این سخنان در مى‏یابید که پاسخ گویى به این سؤال دشوار است، آن هم در مجال اندک، ولى با توجه به همه این مسائل مى‏توان گفت: دموکراسى یعنى حکومت مردم یا به تعبیر دیگر مردم سالارى بدین معنا که در امور حکومتى، اعم از قانونگذارى و اجراى قانون و سایر شؤون سیاسى جامعه، مردم نقش داشته باشند.
مراحل چند گانه‏اى بر دموکراسى گذشته تا این که امروزه بدین شکل ظهور کرده است.
مرحله اوّل: دموکراسى کلاسیک: در حدود پنج قرن قبل از میلاد در آتن (پایتخت یونان) به وجود آمد. از ویژگى‏هاى این شیوه دخالت مستقیم مردم در امور حکومتى مى‏باشد. این شیوه در یکى از شهرهاى یونان اجرا شد و بعد منقرض گردید. شاید بتوان خاستگاه اولیه دموکراسى را از همین جا دانست. در این شیوه همه مردم به جز بردگان و افراد زیر بیست سال مى‏توانستند در امور سیاسى شهر مستقیماً دخالت کنند. این شیوه علاوه بر آن که مخالف قاطعانه فیلسوفان و اندیشمندان را به دنبال داشت، در عمل مشکلات زیادى به بار آورد و از این رو چندان دوام نیافت.
مرحله دوم: با گسترش شهرها و پیچیده‏تر شدن مسائل اجتماعى، چون دخالت مستقیم مردم در تمام امور جامعه عملى نبود، شکل دیگرى از دموکراسى به وجود آمد که در این شیوه دخالت مردم در حکومت به وسیله انتخاب نمایندگان گوناگون صورت مى‏گیرد. این شیوه امروزه در تمام کشورها و از جمله کشور ما اجرا مى‏شود. مردم با انتخاب نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، شوراهاى اسلامى شهر و روستا و انتخاب رئیس جمهور و... در حکومت دخالت مى‏کنند. این شیوه دراصطلاح «دموکراسى روشى» یا «متدیک» نامیده مى‏شود. این روش مورد قبول اسلام مى‏باشد، البته با شرایطى، چرا که اسلام براى حکام، قانون گذاران و مجریان قانون شرایطى را تعیین کرده است؛ بدین معنا که مردم در انتخاب افرادى که صلاحیت قانونگذارى و اجراى قانون را دارند، مشارکت جدى داشته باشند.
در شیوه دموکراسى روشى با استفاده از شیوه‏هاى دموکراتیک و مشارکت عمومى، جامعه اداره مى‏شود، ولى اصول و ضوابط کلى و محتواى قوانین را اسلام تنظیم نموده است. در این قوانین مردم حق دخالت ندارند و در مورد مسائل شرعى و حلال و حرام نیز مجتهد جامع الشرائط این گونه احکام را از متون دین استنباط مى‏نماید، ولى در امور اجتماعى، نظر مردم محترم است و خداوند به پیامبر خویش دستور مى‏دهد که «و شاور هم فى الأمر؛ با مردم به مشورت بپرداز»(3) یا «و أمرهم شورى‏ بینهم؛ امور جامعه باید به شورا واگذار شود».(4) بر اساس این دیدگاه اسلامى معیارها توسط دین بیان شده و تشخیص و گزینش بر عهده مردم نهاده شده است و در مسائل سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و امنیتى، مردم با مشورت، شیوه صحیح و راهکار مناسب را در مسائل گوناگون بر مى‏گزینند. در این ساز و کار جایگاه شرع و رأى مردم و فلسفه هر کدام کاملاً مشخص است و دراین زمینه هیچ گونه اختلافى بین اندیشمندان اسلامى نیست.
مرحله سوم: امروزه شیوه نوینى از دموکراسى در جوامع غربى رایج مى‏باشد که این دموکراسى به مثابه ایدئولوژى بر جوامع غربى حاکم مى‏باشد. در این شیوه دین را از دخالت در امور سیاسى و اجتماعى منع مى‏کنند و اجازه نمى‏دهند مجریان قانون در مقام اجرا صحبت از دین کنند.
بالاتر از آن، در این شیوه هیچ گونه التزام و پاى بندى به قوانین دینى وجود ندارد.
طبق این تفسیر دموکراسى مساوى است با رژیم لائیک و سکولار؛ رژیمى که به هیچ وجه به دین اجازه نمى‏دهد که در شؤون سیاسى و اجتماعى دخالت داشته باشد. بر طبق این تفسیر تمام شؤون حکومت (اعم از قانون گذارى و اجرا) از دین جدا مى‏باشد؛ یعنى شرط دموکراتیک بودن سکولار و لائیک بودن است.(5) اگر هم دینى باشد، جنبه شخصى دارد ارتباطى بین دین و جامعه و سیاست نیست و دین حق هیچ گونه دخالتى در امور اجتماعى را ندارد. دین مرجع انسان در امور شخصى مانند نماز و روزه است، لیکن در حکومت و سیاست معیار مشروعیت قانون، رأى مردم، یا رأى اکثریت است.
بر اساس رأى اکثریت مردم مى‏توان زشت‏ترین و پلیدترین امورى را که بر خلاف دین و فطرت انسانى است، تصویب نموده و به اجرا در آورد، اگر چه واقعاً و حقیقتاً رأى اکثریت در بسیارى موارد وجود ندارد، مثلاً ازدواج با هم جنس و ثبت رسمى آن در برخى کشورهاى غربى و قانون سقط جنین که کلیسا با آن مخالفت نموده است.
این شیوه دموکراسى، که امروزه سایه سنگین آن بر جوامع غربى گسترانیده شده است، با وجود این که اندیشمندان آن، هر گونه ایدئولوژى را آفتى براى بشریت مى‏دانند، اما همین دموکراسى، نزد آنان (با همین تفسیر جدید) به منزله ایدئولوژى در آمده است.
این شیوه دموکراسى در تضاد مسلّم و قطعى با دین قرار دارد، چرا که با توجه به جامعیّت اسلام این نکته باید دقت شود که اسلام علاوه بر برنامه‏هاى دقیق براى سعادت فردى، در بردارنده برنامه و اصول جامع اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و... مى‏باشد و دین مختص مسجد و گوشه منزل نیست، بلکه در صحنه زندگى اجتماعى نیز حضور کامل دارد. دموکراسى در قانون گذارى بدین معنا است که بدون توجه به دین و با توجه به رأى اکثریت مردم (50% به اضافه یک) هر قانونى معتر بوده و رسمى و واجب الاتباع مى‏باشد، گرچه خلاف نص قرآن و بر خلاف سیره علمى و عملى معصومین(ع) باشد اما هرگز اسلام چنین قانون گذارى را نمى‏پذیرد.
در چارچوب اسلام نمى‏توان به نام آزادى، قوانین اسلام را تعطیل نمود و نمى‏توان قوانین بر خلاف دین وضع کرد. این مجموعه سخنان هرگز بدین معنا نیست که همه دستاوردهاى دموکراسى مردود است، بلکه دموکراسى روشى مورد تأیید دین مى‏باشد.
یکى از معایب دیگر لیبرال دموکراسى حاکم بر غرب، پشت نمودن به معنویت و اخلاق و دورى از خداوند است. این نوع دموکراسى خدازدا و خداگریز مى‏باشد. این معایب در دکترین اسلامى وجود ندارد.
امام خمینى معمار انقلاب مى‏فرمایند:
«رژیمى که به جاى رژیم ظالمانه شاه خواهد نشست، رژیم عادلانه‏اى است که شبیه آن رژیم در دموکراسى غرب نیست و پیدا نخواهد شد. ممکن است دموکراسى مطلوب ما با دموکراسى هایى که در غرب هست، مشابه باشد؛ امّا آن دموکراسى اى که ما مى‏خواهیم به وجود آوریم، در غرب وجود ندارد. دموکراسى اسلام کامل‏تر از دموکراسى غرب است...(6) حکومت جمهورى اسلامى مورد نظر ما از رویه پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع) الهام گرفت و متّکى به آراى عمومى ملّت مى‏باشد و نیز شکل حکومت با مراجعه به آراى ملّت تعیین خواهد گردید.
به پا داشتن حکومت جمهورى اسلامى مبتنى بر ضوابط اسلام و متکى بر آراى ملت».(7)
دموکراسى لیبرالى غرب داراى ایرادات دیگرى نیز مى‏باشد که در حوصله این مقال نمى‏گنجد.
براى اطّلاع بیشتر به کتب زیر رجوع شود که ما در این نوشته از برخى بهره برده‏ایم:
1- فلسفه سیاست، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره).
2- ولایت فقیه، آیت اللَّه جوادى آملى.
3- فصلنامه علوم سیاسى، مؤسسه آموزش عالى باقر العلوم(ع)، سال ششم، شماره 22.
پى نوشت‏ها:
 democracy-1-
۲-فصلنامه تخصصى علوم سیاسى، شماره 22، مقاله الگوهاى دموکراسى
3. آل عمران (3) آیه 159.
4. شورى‏ ( ) آیه 38.
5. مصباح یزدى، پاسخ‏هاى استاد به جوانان پرسشگر، ص 174 تا 177.
6. صحیفه نور، ج 2، ص 216.
7. همان، ص 23.
 

انسان در جهان آخرت به چه شکل ودر چه سنی زندگی می کند؟

 انسان هاى خوب و بدى که امروز در دنیا هستند, بهشتیان و دوزخیان فردا در عالم آخرتند, با این تفاوت که بشر تا در این عالم زندگى مى کند, محکوم به قوانین و سنن طبیعى این عالم است و چون در عالم آخرت قدم مى گذارد, مقهور و مسخّر قوانین و مقررات آن عالم خواهد بود.
طبق قانون حیات دنیوى , ولادت بشر از شکم مادر به صورت نوزادى ضعیف و ناتوان است که به تدریج رشد مى کند و نیرومند مى گردد, اما در عالم آخرت قانون حیات به مشیت الهى عوض مى شود و بشر از آغاز به صورت انسانى جوان و توانا از شکم خاک بیرون مى آید و به عرصهء محشر قدم مى گذارد و در معرض بازپرسى و محاسبه قرار مى گیرد.(1)

مولاى متقیان امام على(ع) در وصف بهشت مى فرماید: درجات متفاضلات , و منازل متفاوتات , لا ینقطع نعیمها و لا یظعن مقیمها و لا یهرم فالدها و لاییأس ساکنها بهشت داراى درجاتى است که بر یکدیگر برترى دارد و داراى منزل هایى است که از هم امتیازدارد.

 نعمت هایش پایان نمى پذیرد, و ساکن آن هرگز از آن جا کوچ نکنند. جاویدانند که پیر نمى شوند, و ساکن آن فقیر ونومید نمى شوند. (2)
مرحوم شیخ صدوق در کتاب اعتقادات خود مى فرماید:< اعتقاد ما دربارهء بهشت این است که بهشت سراى جاودان و جایگاه سلامت است و مرگ و پیرى و بیمارى و رنج و آفت و زوال در آن راه ندارد> (3)

رسول اکرم فرمود: <موقعى که بهشتیان دربهشت مستقر مى شوند, منادى ندا مى دهد. سرنوشت و مقدر الهى درباره شما این است که همیشه زنده بمانید و هرگز نمى میرید. پیوسته از نعمت سلامت برخوردار باشید و هیچ گاه بیمار نشوید. همیشه جوان بمانید و پیر و فرسوده نگردید. همیشه در نعمت و رفاه به سر برید و از اندوه و ناملایم مصون و محفوظ بمانید.>(4)

در مجلسى که مأمون حضور داشت , <یحیى بن اکثم > به امام محمد تقی (ع)گفت : روایت شده که ابابکر و عمر سیّد وآقاى پیران بهشتند. نظر شما در مورد این روایت چیست ؟

 حضرت جواب داد: این خبر و روایت محال است درست باشد, زیرا همه بهشتیان جوانند و در بین آنان پیر وجود ندارد.

 این روایت ازمجعولات بنى امیه است که در مقابل خبرى که رسول الله فرمود: حسن و حسین سید و آقاى جوانان بهشتند, درست کرده اند اهل عذاب نیز در عالم آخرت همانند بهشتیان وضعشان پابرجا و ثابت است . آنان هم نمى میرند و ناراحتى و دردشان کاهش نمى یابد وبى هوش نمى شوند و به خواب نمى روند. البته اکثر دوزخیان پس از پاک شدن از گناهان و زودوده شدن زنگ معصیت از دوزخ خارج مى شوند و به بهشت مى روند.

پاورقی 

 1 ـ محمد تقى فلسفى , معاد, ج 3 ص 283

2 ـ نهج البلاغه , خطبه 85

3 ـ مصطفى حسینى دشتى , معارف ساریف , مادهء بهشت .
4 ـ محمد تقى فلسفى , معاد, ج 3 289

خطبه هشتاد نهج البلاغه را توضیح دهید؟

با توجه به خطبه هشتاد نهج البلاغه مبنى بر نقصان عقل زنان، چگونه مى‏توان آن را پذیرفت، در حالى از نظر ارزش انسانى با مرد برابر است؟ اگر ناقص العقل است، چگونه مى‏تواند مردان عاقل را پرورش دهد؟
جواب: آرى زن و مرد از نظر ارزش انسانى برابرند، لیکن یک سرى تفاوت هایى دارند که در ذیل به آن اشاره خواهد شد.
قبل پاسخ  به بیان دو نکته مى‏پردازیم:
نکته اول: روایاتى که در مورد مذمت برخى از زنان وارد شده، همه آن‏ها، یا اکثر و عمده آن‏ها از امام على‏علیه‏السلام نقل شده است. دقت در این امر به ما کمک مى‏کند که به اوضاع زمان امام على‏علیه‏السلام بیاندیشیم، زیرا همان گونه که آیات قرآن شأن نزول دارد و دانستن اسباب نزول در فهم و درک مراد خداوند به ما کمک مى‏کند، روایات هم شأن صدور دارند و پى بردن به اسباب صدور در پى بردن به معنا و مراد معصومان‏علیهم‏السلام به ما کمک شایانى مى‏کند.
خطبه هتشاد نهج البلاغه را حضرت امیرعلیه‏السلام بعد از فراغ از جنگ جمل بیان نمودند. از جمله محمد بن على، معروف به ابوطالب مکى متوفاى سال 386 ه' ق این نکته را متذکر شده است. بعد از او سید رضى‏{P - قوت القلوب، ج 1، ص 282. P}
گردآورنده نهج البلاغه در آغاز به این نکته اشاره نموده است.
حال به یاد داشته باشیم که اولین عامل درگیرى و ناامنى در حکومت علوى، یک زن بود به نام ام المؤمنین عایشه. وى از مقام ام المؤمنین بر ضد امام على‏علیه‏السلام بهره گرفت. او نسبت به على دلى پرکینه داشت که این حقد و کینه او باعث آتش افروزى در جنگ جمل شد و حرمت‏ها را شکست و خون ده‏ها هزار انسان را در راه احساسات زنانه‏اش به هدر داد و جنگ‏هاى صفین و نهروان را به وجود آورد. خود حضرت در خطبه دیگرى به مذمت مردانى پرداخته است که فریب عایشه را خوردند و به خونریزى و جنگ رو آوردند: «کنتم جند المرأة و اتباع البهیمة».
{ نهج البلاغه، خ 13.}
نکته دوم: اگر در این خطبه از نقص عقل زنان یاد شده، در موارد دیگر از مردان نیز یاد شده است. نه کمال عقل در انحصار مردان است، و نه نقص عقل در انحصار زنان. هم بین زنان عده‏اى به کمال عقل راه یافته‏اند و هم میان مردان برخى به ضعف و نقص عقل مبتلا شده‏اند. امام على‏علیه‏السلام فرمود: «اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله؛ مردى که خودپسند است، عقلش ناقص و ضعیف است»{P - غرر الحکم، آمدى، ج 2، 109. P}
و نیز فرمود: «اعجاب المرءبنفسه حمق؛ خودپسندى مرد دلیل حماقت و بى خردى او است».
{P - همان، ج 1، ص 311. P}
حضرت در مذمت کوفیان فرمود: «فأنتم لا تعقلون؛ شما مردان کوفه عاقل نیستید».
P - همان، ج 14. P}
نیز در مذمت مردم‏بصره فرمود: «خفت عقولکم؛ عقل‏هاى شما سست است».{P - نهج البلاغه، صبحى صالح، خ 34. P}

{اینک پاسخ  سؤال را در پنج بخش بیان مى‏داریم:
1 - از نظر سند و انتساب این روایت به امام معصوم:
برخى در سند و انتساب خطبه یا روایت نقصان عقل به ا مام معصوم تردید جدى به خرج داده و گفته‏اند: از این که مضمون این روایت با بسیارى از آیات و روایات دیگر، نیز با عقل مخالفت دارد، صدور آن از معصوم قابل مناقشه، بلکه مردود است.
{P - کتاب نقد، جمعى از نویسندگان، ج 12، ص 268. P}
2 - از جهت عمومیت گفته ‏اند: این سخن از جهت دلالت منطقى به صورت قضیه موجبه کلیه نیست؛ یعنى مراد تمامى زنان نیستند، بلکه اشاره به برخى زنان دارد.
یکى از نویسندگان در توضیح و شرح خطبه مذکور مى‏نویسد:
«شک نیست که خطبه بالا یک قانون کلى و همگانى درباره عموم زنان نیست؛ بلکه با توجه به این که این خطبه بعد از جنگ جمل و آن همه خون ریزى‏هایى که توسط «عایشه» رخ داد، از امام صادر شده، درباره دسته خاصى از زنان است که در این گونه مسیرها گام بر مى‏دارند وگرنه چه کسى مى‏تواند انکار کند که در پیشرفت اسلام زنان بزرگ و با شخصیتى همچون خدیجه بانوى اسلام، فاطمه زهرا و زینب کبرى و جمعى از زنان مبارز و دانشمند مانند سوده همدانیه شرکت داشته‏اند و براى پیشرفت اسلام و اجراى حق و عدالت بزرگ‏ترین فداکارى را به خرج داده‏اند، و با ایمانى محکم و تفکرى عالى، مردان خود را با تمام وجود در این مسیر حمایت مى‏کردند».
{P - محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتیانى، ترجمه گویا و شرح فشرده‏اى بر نهج البلاغه، زیر نظر ناصر مکارم شیرازى، ج 1، ص 389 - 390. P}
3 - از نظر برداشت و پیام:
خداوند حکیم در خلقت جهان موجودات را حکیمانه آفریده؛ یعنى هر موجودى را به تناسب موقعیت و مسئولیتى که باید عهده‏دار آن باشد، آفریده است، مثلاً چشم را ظریف اما استخوان‏هاى اطراف آن را سخت و محکم آفریده است. در سیستم بدن هر عضوى به تناسب با وظیفه‏اش آفریده شده است تا این مجموعه اعضا با این تناسب و دقت حکیمانه بتوانند در کنار یکدیگر در سیستمى واحد، هر کدام وظیفه خود را به انجام برسانند.
این مربوط به یم سیستم اندامواره‏اى چون بدن است، حال در سیستم اندامواره بزرگ‏ترى به نام اجتماع بشرى نیز همین حکمت و ظرافت لحاظ شده است. واقعیت این است که در نظام آفرینش براى هر یک از مردان و زنان وظایف و مسئولیت‏هاى تکوین ویژه‏اى در نظر گرفته شده و خداوند حکیم با تناسب همان وظایف، خصائص و قوت و ضعف هایى در خلقت هر یک لحاظ کرده است. به همین جهت است که خصوصیات روانى و جسمى زنان با مردان متفاوت است. زن با توجه به زن بودنش وظایفى را برعهده دارد، و خداوند خصوصیات روحى و عاطفى و توان جسمانیش را در راستاى آن آفریده است. براى مرد با توجه به مرد بودنش وظایف قرار داده و خصوصیات روانى و جسمى او متناسب با همین وظایف آفریده شده است. این سخن روشن و عقل پسند است و در آن تردیدى نیست. امام على‏علیه‏السلام در خطبه مذکور مى‏خواهد این پیام را به گوش جهانیان برساند که از جنس مادینه توقع و انتظار انجام وظایف نرنیه را داشتن خطا است و برعکس از جنس نرنیه توقع انجام وظایف مادئیه نیز نارواست. به قول شاعر:
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزش به جاى خویش نیکوست سخن حضرت در مقام گوشزد کردن به وظایف هر یک است.
4 - از نظر شیوه استدلال:
برخى سخن و شیوه استدلال امام على‏علیه‏السلام را در خطبه مذکور، از نوع «جدل» دانسته‏اند. شایان ذکر است که جدل آن نوع استدلالى است که مقدمات آن از مسلّمات است و آن را مخاطب قبول دارد. در این سخن امام على‏علیه‏السلام خواسته است از اعتقاد و دانسته مردم آن زمان مبنى بر وجود برخى از نقص‏ها در وجود زنان بهره بگیرد و به آنان متذکر بشود: این که خود مى‏دانید و قبول دارید که زنان از نقص هایى بهره مندند، پس چرا تابع فلان زن شده و شعله‏هاى آتش جنگ جمل را با همکارى خودتان تقویت نموده‏اید!
{P - کتاب نقد، همان، ص 268 و 269. P}
این سخن تقویت مى‏شود با جمله‏اى که از حضرت در ذیل خطبه نقل شده است که اشاره دارد به زنى همانند عایشه که نزد آنان خیلى محترم و نیکوکار شمرده مى‏شد. حضرت مى‏فرماید: حتى اگر زنى را [ همانند عایشه ] نیکوکار پنداشته‏اید، مواظب و برحذر باشید مبادا همانند اطاعت از او در جنگ جمل، دنیا و آخرت خویش را تباه نمایید.
نیز تقویت مى‏شود با عنایت به این که این خطبه بعد از جنگ جمل و با توجه به مسائل بوجود آمده بعد از جنگ‏افروزى عایشه بیان شده است.
5 - از واقعیت:
واقعیت این است که بین جنس نرینه و مادینه
الف: از نظر اعضاء و جوارح؛
ب: از نظر احساسات و عواطف و تمایلات و اخلاق؛
ج: از نظر فعالیت‏هاى خردمندانه و تفکر، تفاوت هایى وجود دارد.
از نظر اعضا و جوارح: ممکن است برخى تصور کنند که مرد و زن تنها در اعضایى که مربوط به جنسیت آن دو است، تفاوت دارند و در دیگر اعضا و جوارح تساوى و یکسانى حکمفرما است. در حالى که واقعیت جز این است. آن دو جنس در تمامى اعضا و جوارح با یکدیگر اختلاف دارند، چه اعضا و جوارحى که به عضو جنسى و تولید مثل مربوط است و چه غیر آن، رویش مو در بدن زن و مرد، چربى زیر پوست، بافت‏ها، ظرافت و ضخامت پوست، شکل استخوان‏ها، وزن حجمى استخوان‏ها، مقدار مواد آلى و کانى در استخوان‏ها، درشتى عضلات، زور بازو، شکل هندسى و حجم و وزن مغز، وزن قلب، ضربان نبض، فشار خون، حرارت بدن، قد، وزن، ارتعاشات صوتى، زیر و بم صدا، جثه، ترشحات بدن، میزان گلبول‏هاى قرمز و سفید در خون، گنجایش و حجم ریه و الگوى رشد جسمانى در آغاز از دو جنس نرنیه و مادنیه.
خلاصه این که همه چیز در زن و مرد متفاوت است.
ریشه این تفاوت‏ها در فعالیت‏هاى غددى نهفته است. تفاوت فعالیت‏ها و ترشحات غدد درون ریز و هورمونى بین دو جنس نرنیه و مادنیه به قدرى زیاد است که بدون استثنا تمامى اعضا و جوارح زن و مرد را از هم مجزا مى‏کند، به گونه‏اى که آزمایشگاه به راحتى مى‏تواند تشخیص دهد این خون، یا ادرار و یا دیگر ترشحاتى که از بدن یک نفر به دست آمده است و حتى یک تار مو، مربوط به زن است یا مرد.
{P - دکتر سید رضا: پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبران، ح 19، ص 280 - 293. P}
از نظر احسایات و عواطف، تمایلات و اخلاق:
بنا به گفته روانشناسان، محبت، رفتار انفعالى، رفتار عاطفى و حمایت کننده را از ویژگى‏هاى زنانه و در مقابل، پرخاشگرى، استقلال، رقابت، سلطه و حاکمیت را از ویژگى‏هاى مردانه برشمرده‏اند. نیز گفته‏اند:{P - روانشناسى رشد، ج اول، ص 330، از انتشارات سمت. P}
داشتن ولى پر مهر و عاطفه و احساساتى آتشین، جلوه گرى، دلربایى، آرایش گرى و دوستدار پارچه و لباس و طلا و امور زینتى از خصائص زنان است. زن براى این که نشان دهد جلوه کردن و دلبرى در انحصار غریزه او{P - دکتر سید رضا پاک نژاد، اولین دانشگاه و آخرین پیامبران، ح 19، ص 281 . P}
است، به زیور و آرایش علاقه نشان مى‏دهد و در برابر مغازه‏هاى زرگرى و لباس و پارچه فروشى، پاهایش شل مى‏شود.
{P - همان، ص 294. P}
زن در تقلید، مدپرستى، تجمل پرستى، خنده وگرنه از مرد پیش‏قدم است.
{P - همان، ص 294 و 295. P}
زنان به جهت این که از نیروى احساس و عاطفه بیشترى بهره مندند، از صحنه‏ هاى احساسى و عاطفى بیشتر تحت تاثیر قرار مى‏گیرند و به هیجان مى‏آیند.
{P - کتاب نقد، ج 12، ص 59. P}
ریشه این اختلاف: از اختلافات در اعضا و جوارح زن و مرد، تفاوت‏هاى احساسى، عاطفى، تمایلى و اخلاقى پدید مى‏آید. چون که غدد تناسلى در زن و مرد متفاوت است و این غده‏ها افزون بر تأثیرات جنسیتى، تأثیرات عاطفى و احساسى متفاوتى در دو جنس نر و ماده مى‏گذارند، سرانجام به تمایز شخصیت این دو جنس منجر مى‏شود. به عنوان مثال ترشح بیضه‏ها موجب تهور و جوش و خروش مى‏گردد و این همان خصایصى است که گاو نر جنگى را از گاوى که در مزارع براى شخم به کار مى‏رود، متمایز مى‏سازد (چون که در اولى بیضه‏ها ترشح دارد، ولى در دومى اخته شده است و ترشحى ندارد)
{P - کتاب نقد، ش 12، ص 58. P}
تنها با زیاد یا کم شدن یکى از ترشحات بدن یا یکى از عناصر متابولیکى هر چند ناچیز باشد، اخلاق، رفتار و شخصیت آدمى را دگرگون مى‏سازد.
از این سخن نتیجه مى‏گیریم و مى‏گوییم: با توجه به دامنه وسیع در تفاوت‏ها که بین زن و مرد در همه چیز وجود دارد( که تفاوت تر ترشحاتى غدد، جزئى از آن است) مى‏گوییم: باید اذعان نمود که لازم است زن، زن باشد و مرد، مرد. هر یک به وظایف و مسئولیت‏هاى خویش.
{P - دکتر پاک نژاد، همان، ح 9، ص 280. P}
اما از نظر فعالیت‏هاى خردمندانه و تفکر گفته‏ اند: این روایت ناظر به عقل حسابگرى زنان است که در مقایسه با مردان کم‏تر است؛ یعنى واقعیت این است. نه زیاده روى در مورد حمایت از زنان درست است و نه نقطه مقابلش که به زنان ظلم روا داشته شد. همان گونه که اگر کسى در مقام مقایسه، مرد را از نظر عاطفه، از زن ناقص یا کم تر بداند، خطا نکرده و گفتارش خلاف واقع نیست، همین طور در بعد عقلانى اگر زن را نسبت به مرد کم تر بداند، خطا نکرده است و گفتارش خلاف واقع نیست.
بیان این سخن:
اولاً: این سخن در پى بیان یک قضیه موجبه کلیه‏اى که استثنا نداشته باشد، نیست. همان گونه که در بخش دوم بیان شد، نه تمامى مردان از نظر عقل بر تمامى زنان برترى دارند و نه نقص عقل در انحصار زن مى‏باشد و کمال عقل در انحصار مرد است، بلکه این سخن درصدد بیان یک واقعیت است و آن این که: وجه غالب در کنش‏هاى مردان رفتارهاى حسابگرانه و وجه غالب در کنش‏هاى زنان رفتارهاى مهرانگیز و عاطفى و احساسى است. این مطلق نیست، بلکه نسبى است.
ثانیاً: هر یک از این دو نیروى عاطفه و عقل حسابگرایانه در جاى خویش نیکو، پسندیده و ضرورى است. قوت هر یک از این دو در یک فرد نه دلیل بر خوبى او است و نه دلیل بر بدى. نیز ضعف هر یک از این دو نه دلیل بر خوبى و نه دلیل بر بدى او است. در واقع قوت و ضعف این دو در دو جنس نرنیه و مادنیه نوعى تقسیم کار و تقسیم وظایف و مسؤولیت‏هاى تکوین و طبیعى است. به هیچ وجه مرد نمى‏تواند از عهده وظایف مهرانگیز و عاطفى زن برآید و برعکس، زن نمى‏تواند از عهده وظایف حسابگرایانه مرد برآید. موفقیت اصلى زن در وظایف خویش است که در راستاى ودیعه تکوین وى قرار دارد و موفقیت اصلى مرد نیز در امورى است که همگون با قواى تکوین اش مى‏باشد. در طبیعت و قوانین تکوین بین مردان و زنان کارها تقسیم شده است. چرا ما در نظام تشریع آن را نپذیریم؟ سخن امام على‏علیه‏السلام درباره زنان هشدار دهنده است که نباید از آنان انتظار حرکتى مردگونه داشت، چون که زنان سراپاشور و احساس و عاطفه‏اند؛ در برخورد با آنان نباید انتظار حسابگرانه‏هاى مردانه را داشت، بلکه مى‏بایست دقیقاً همگام با وظایف تکوین تقسیم کار را پذیرفت و روانشناسى زنان را در نظر داشت.
ثالثاً: عقل مورد بحث، عقل ارزشى نیست، بلکه عقل سنجش است. توضیح: عقل یک وقت عقل سنجش یا نظرى است که مایه تکلیف است و هر انسان مکلفى مى‏بایست بهره‏اى از آن داشته باشد تا مشمول تکلیف گردد. این در دختران زودتر از پسران شکوفا مى‏شود، بدین جهت دختران سن تکلیفشان چند سال قبل از پسران است.
معناى دیگر عقل، عقل عملى یا ارزشى است. این عقل است که در روایات از آن تمجید شده است. این عقل آدمى را به عبادت خدا وامى‏دارد و مایه تحصیل بهشت است. (العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان) این عقل به منزله عقال (زانو بند شتر) هواهاى نفسانى را کنترل مى‏کند. [ در چنین عقلى مردان بر{P - کلینى، اصول کافى، ج اول، کتاب عقل و جهل. P}
زنان برترى ندارند، بلکه از پاره‏اى روایات برترى فهمیده مى‏شود.
{P - وسائل الشیعه، ج 20، ص 168؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 468. P}
در عقل نظرى یا سنجشى به عقیده برخى روانشناسان، پسران از یک سن خاصى بر دختران سبقت مى‏گیرند.
{P - روانشناسى رشد، جج 1، ص 331. P}
حال در علت تفاوت زن و مرد در این عقل حسابگرى:
ممکن است برترى مردان بر زنان در عقل سنجشى، ناشى از تفاوت آنان در محیط کار و تجربه باشد؛ یعنى از نظر ذات و استعداد کاملاً یکسان هستند، کسى چون زنان به جهت وظایفى که طبیعت بر عهده زنان گذاشته است، کم تر از مردان در اجتماع حضور و فعالیت دارند و کم تر از مردان، تجارت و فعالیت‏هاى اقتصادى بازارى دارند، بدین جهت مردان در عقل تجربى بر زنان سبقت گرفته‏اند. ممکن است این برترى نه از جهت تجربه، بلکه از جهت ظرفیت وجودى مردان باشد، چون واقعیت این است که وزن، حجم و ظرفیت مغزى زنان نسبت به مردان متفاو ت است. در خور توجه است که زنان در تمام نژادها میزان ظرفیت، حجم و مقدار نخاعى آن ان از مردان کمتر است. به همان نسبت در همه نژادها قدشان از مردان کوتاه تر است. مغز زن در تمامى نژادها صد تا دویست گرم از مرد کم تر است. این سبب اختلاف مردان با زنان در عقل و درک نظرى آنان مى‏گردد.
هورمون‏ها، غدد تناسلى، بافت‏ها، وضعیت اندام، وزن مغز، مقدار قد، دوران باردارى و هزاران فعالیت‏هاى فیزیولوژى و روانى در درک آدمى مؤثر است.
شاید بتوان گفت: اگر حسابگرى‏هاى زاده از برآوردهاى عقلى خشک در انسانى به نام مادر باشد، فرزند دچار نابسامانى تربیتى و کمبود عاطفى مى‏گردد.
{P - کتاب نقد، ش 12، ص 59 - 60. P}
در علوم پزشکى ثابت شده که بدن‏ها دربست در اختیار غدد و ترشحات غددى قرار دارند، و اعمال این‏ها نیز توسط سلسله اعصاب کنترل مى‏شود، و سلسله اعصاب، مرکزى و فرماندهى دارند و این مرکز فرماندهى نزد زنان و مردان متفاوت است. در مردان در ناحیه پیشانى رشد بیشترى یافته و در زنان در منطقه «هیپوتالاموس» رشد و نمو زیادترى دارد. نیز ثابت شده که پیشانى مرکز تعقل و تفکر است و «هیپوتالاموس» مرکز عاطفه و احساسات است، و تمام این‏ها با هم همکارى مى‏کند. بنابراین جا دارد که واقع بین باشیم و از واقعیت‏هاى موجود، قضاوت واقعه بینانه در مورد مردان و زنان داشته باشیم و بگوییم: گویا مرد بر دریایى از تعقل و تفکر نشسته و زن بر اقیانوسى از عاطفه و احساسات.
{P - دکتر سید رضا پاک نژاد، همان، ج 19، ص 299 - 300. P}
حال با این توضیحاتى که بیان داشته‏ایم، خود منصفانه قضاوت نمایید سخن امام على‏علیه‏السلام از واقعیت به دور است یا منطبق با آن؟
ضمناً پاسخ دیگر دارد که در پاسخ به سؤال ششم بیان داشته‏ایم.
سؤال‏2: امام على‏علیه‏السلام در خطبه هشتاد نهج البلاغه از زنان مذمت نموده است. چرا حضرت از مردان بد مذمت ننموده است؟
جواب: اتفاقاً امام على‏علیه‏السلام در موارد گوناگون از مردان مذمت نموده است، از جمله در خطبه چهاردهم نهج‏البلاغه «خفّت عقولکم و سفهت حلومکم؛ عقل‏هاى شما سبک و افکارتان سفیهانه است».
در خطبه سى و چهارم فرمود: «افّ لکم... فأنتم لا تعقلون».
در خطبه نود و هفتم فرمود: «أیها القوم الشاهدة أبدانهم الغائبة عنهم عقولهم».
در خطبه 131 آمده است: «أیتها النفوس المختلفة و القلوب المتشتته الشاهدة أبدانهم و الغائبة عنهم عقولهم».
در این اموارد امام على‏علیه‏السلام به روشنى برخى از مردان را مذمت مى‏کند و آنان را کم خرد و سبک اندیش معرفى مى‏کند.
بخشى از نکوهش‏هاى نهج البلاغه به جریان جنگ جمل برمى‏گردد و این دلیلى است که با توجه به پیشگاهى عایشه در جنگ جمل، نکوهش‏ها کلى نیست، بلکه مقطعى و موردى است. همان گونه که از مردان کوفه و بصره مذمت شده است. این را هم نمى‏توان کلى تلقى کرد، چون از کوفه و بصره مردان عالم و دانشمند دینى فراوانى به جهان اسلام تقدیم شده است. کوتاه سخن این که: قضایاى تاریخى در یک مقطع حساس ممکن است زمینه ستایش را فراهم کند و در مقطع حساى دیگر زمینه نکوهش را، سپس با گذشت زمان هم زمینه مدح منتفى مى‏شود و هم زمینه ذم.
{P - ر.ک: جوادى آملى، زن در آینه جمال و جلال ص 369. P}
ضمناً پاسخ دیگرى دارد و در جواب سؤال ششم ملاحظه نمایید.
سؤال‏3: امام على‏علیه‏السلام در خطبه هشتاد نهج البلاغه، شهادت دو زن را برابر با شهادت یک مرد قرار داده است. این سخن چه توضیحى دارد؟
جواب: «شهادت» در قوانین قضایى اسلام در زمره حقوق قرار ندارد. شهادت حق نیست، بلکه تکلیف است، یعنى انسان وظیفه دارد براى احقاق حقوق دیگران شهادت بدهد. قرآن کتمان شهادت را حرام اعلام نموده است.
{P - بقره، ص 283. P}
اگر شهادت برخى در دادگاه پذیرفته نمى‏شود، یا کم تر پذیرفته مى‏شود، گویاى سهل تر بودن تکلیف و مسئولیت است، نه تضییع حقوق آنان.
اسلام در برخى امور مردان را از تکلیف شهادت معاف دانسته و آن را در انحصار زنان قرار داده است. در برخى امور زنان را از آن معاف دانسته و آن را به انحصار مردان درآورده و در برخى امور شهادت دو زن را برابر با یک مرد قرار داده است.
همه این قوانین بر پایه حکمت است. نظام تشریع بر پایه نظام تکوین بنا شده است. دقت در این امور عقیده ما را در حقانیت ایدئولوژى اسلام متزلزل نمى‏کند، بلکه بیشتر ما را معتقد مى‏گرداند که در چهارده قرن پیش پیامبر اسلام‏صلى الله وعلیه وآله به گونه‏اى قوانین و ایدئولوژى اسلام را بیان داشت که امروزه با پیشرفت علوم حقانیت آن روشن تر و تطابق آن با نظام تکوین آشکار شده است.
توضیح: براى دو نظام وجود دارد و یکى نظام تکوینى؛ یعنى قوانین، وظایف و مسئولیت هایى که از ناحیه خلقت بر آدمى فرمانروایى مى‏کند و ربطى به حوزه اختیارى بشر ندارد. در این حوزه براى هر یک از دو جنس مذکر و مؤنت، وظیفه نرنیه و مادنیه با امکاناتى که دارند، در نظر گرفته شده است، به گونه‏اى که انکار آن از هیچ فردى پذیرفتنى نیست.
دوم نظام تشریع؛ یعنى قوانینى که مربوط به حوزه اختیار بشر است. این نظام اگر منطبق و هماهنگ با نظام تکوین نباشد، فاقد ارزش است. ارزش و توانمندیش به میزان انطباقش با ظرفیت‏هاى وجودى موجود در نظام تکوین است.
حال مى‏گوییم: در نظام تکوین همان گونه که در پاسخ به سؤال اول بیان شد، همه اجزا و جوارح و امیال و احساسات و ادراکات زنان با مردان متفاوت است.
در این میان دو ویژگى در زنان به این بحث مربوط است:
1 - برترى زنان در بُعد عاطفى؛
2 - شرم، حیا و عفت زنان که از مردان برترى دارد.
{P - کتاب نقد، همان، ش 12، ص 181. P}
ایدئولوژى اسلام که از سوى خداوند حکیم ابلاغ شده، با در نظر گرفتن این دو ظرفیت وجودى زنان در نظام تکوینى، نظام تشریع را پایه ریزى نموده است، چون آنانى که از عواطف بیشترى برخوردارند، از صحنه‏هاى احساسى و عاطفى زودتر تأثیر مى‏پذیرند و به هیجان مى‏آیند. روانشناسان این جمله را مدلّل‏{P - همان، ص 58. P}
ساخته‏اند که فراموشى با میزان احساسات و هیجانات، نیز با میزان شرم و حیات و عفت رابطه مستقیم دارد.
وقتى که حوزه تکوین این گونه است، در حوزه تشریع براى محکم کارى (به ویژه در امورى که مربوط به حق الناس است) مى‏بایست چاره‏اى اندیشیده شود، تا حقوق مردم در شهادت‏ها، ضایع نگردد.
در این جا سه صورت متصور است:
1 - به جهت غلبه عاطفه، عفت و هیجانات در زنان که زمینه ساز فراموشى در برخى از امور هیجانى است بگوییم: به جهت تضییع حقوق آنانى که از طریق شهادت مى‏خواهند ادعاى خویش را ثابت کنند، شهادت زنان فاقد ارزش و اعتبار است. توجه داشته باشید در این جا تضییع حقوق زنان مطرح نیست، همان گونه که در آغاز بیان شد. شهادت حق نیست، بلکه تکلیف است.
این سخن ممکن است از جهت دیگر موجب تضییع حقوق دیگران بشود و آن جایى است که شهادت را در انحصار زن است.
2 - بگوییم: به شهادت زنان اعتبار داده شود، آن هم به قدر اعتبار مردان. این سخن از این جهت که در تکوین عواطف و هیجانات، به ویژه در برخى از بزه‏ها، زن به جهت برترى عفت و حیا نمى‏تواند مانند مردان شاهد باشد و هیجانى مى‏شود و ناخواسته به او فراموشى دست مى‏دهد. پذیرفتنى نیست، چون موجب تضیع حقوق آنانى مى‏شود که بر ضد آنان شهادت داده مى‏شود.
3 - راه حل معتدل: خداوندى که انسان را آفرید و به همه اسرار نهفته درون آگاه است، فرموده: در امورى که مربوط به حقوق مردم است (حق الناس نه حق الله) به شهادت زنان ارزش و اعتبار داده بشود، لیکن به جهت محکم کارى دو شاهد زن در امورى که یک شاهد مرد لازم است، یا چهار شاهد زن در امورى که دو شاهد مرد لازم است، با شرایطى ارزش و اعتیار دارد. این عین عدل است و منطبق با نظام تکوین است.
نابرابرى شهادت زن و مرد حکمت هایى دارد که در راستاى احقاق حقوق مردم وضع شده است که اگر تبلیغات یک سویه اندیشه‏هاى فمینستى کنار برود و با ژرفکارى‏هاى دقیق روانشناختى و توانمندى‏هاى موجود در نظام تکوین به مسئله نگاه شود، پرده از عظمت احکام نورانى اسلام برداشته مى‏شود و حقانیت این سخن روشن مى‏شود که به جهت حفظ حقوق و حرمت زن، زن باید زن بماند و مرد، مرد.
سؤال‏4: امام على‏علیه‏السلام در نهج البلاغه، در حکمت 234، فرموده: برخى از خصلت‏هاى خوب زنان، خصلت‏هاى زشت مردان شمرده شده است. این سخن چه توجیهى دارد؟
جواب: اگر از سخن حضرت برداشت نموده‏اید که زنان به قدرتى بى‏ارزشند که حتى بهترین صفات آنان درحد بدترین صفات مردان قرار دارد، نادرست است، چون امام على‏علیه‏السلام نه برخلاف عقل سخن مى‏گوید و نه برخلاف آیات و روایات. آن برداشت و تفسیر از سخنان حضرت هم خلاف عقل است و هم خلاف آیات و روایات.
عقل مستقلاً فضائل اخلاقى را خوب و ممدوح مى‏داند خواه از مردان باشد و خواه از زنان.
آیات و قرآن نیز صفات و فضائل اخلاقى را هم براى زنان و هم براى مردان بیان نموده است، از جمله آیه 34 احزاب.
زن و مرد در صفات و فضائل اخلاقى مشترکند، مگر در برخى از صفات که به جهت تفاوت‏هاى تکوینى است، حتى در همین سه صفتى که از امام على‏علیه‏السلام نقل شده، برخى از ابعاد آن در زن و مرد مشترک است. هر صفتى که جنبه حسن داشته باشد و متصف به خوبى باشد و عقل مستقلاً آن را خوب بشمارد، خواه زن دارنده آن باشد و خواه مرد، خوب است و استثنایى در آن نیست. مگر استثنائى باشد، یا یک جهت عارضى دارد و یا در معنایش تصرف شده است. سه صفت بخل، تکبر و ترس از همین قبیل است.
در این روایات آمده که بخل براى زنان خوب و براى مردان بد است. این سخن به معناى مطلق آن درست نیست، مراد امام على‏علیه‏السلام هم این گونه نیست.
به فرض درست بودن سند و انتساب این روایت به امام على‏علیه‏السلام است مى‏پرسیم: آیا حضرت خدیجه، بزرگ بانوى اسلام که ثروت فراوانش را در راه اعتلاى اسلام انفاق نمود و به جاى متصف شدن به صفت بخل، به صفت انفاق وجود متصف شد، به عقیده امام على‏علیه‏السلام کارش ارزشمند و خدا پسندانه نبود؟! قطعاً چنین برداشت و تفسیرى ناصواب است.
امام على‏علیه‏السلام برخلاف قرآن سخن نمى‏گوید. قرآن صفت جود و انفاق را براى همه، صفت خوب برشمرده است. پس صفت بخل در این روایت که از صفات ممدوح براى زنان شمرده شده است، معناى‏{P - احزاب، (33) آیه 34. P}
خاص خود را مى‏طلبد که حضرت فرمود: از مال شوهر بى حساب بخشش نکند. صفت تکبر نیز معناى خاص خود را دارد، چرا که قرآن با صراحت، خشوع و خضوع و تواضع و فروتنى را از صفات اخلاقى پسندیده مرد و زن بیان نموده است.
{P - همان، آیه 34. P}
بنابراین صفات اخلاقى پسندیده مانند انفاق و جود و خشوع و تواضع براى همه خوب است، زن باشد یا مرد، و نقطه مقابلش بد است، خواه زن باشد، یا مرد.
این روایت معناى خاصى دارد. حضرت مى‏خواهد زن را تشویق کند که مبادا به بهانه جود و انفاق، مال شوهر را برباد دهد. مبادا به بهانه فروتنى خود را در معرض تیر نگاه و هوس آلود مردان هوسباز قرار دهدو مبادا به بهانه شجاعت، خود را در معرض اتهام قرار دهد و موجب بى آبرویى خویش و خانواده‏اش گردد.
سؤال‏5: امام‏علیه‏السلام در نهج‏البلاغه در نامه 31 فرمود: «زن ریحانه است، نه قهرمان. او را در پرده حجاب نگاهش دار». آیا همه زنان این گونه‏اند؟ مگر همه مردان در امور سیاسى لایقند؟ چراحضرت با آن همه گستردگى فکر و اندیشه این گونه در مورد زنان سخن گفته است؟
جواب: این روایت را در صورتى که سند و انتساب آن به امام صحیح باشد، چاره‏اى جز توجیه ندارد.
قطعاً در صورت صحت آن، مراد امام همه زنان نیست.
اگر مراد همه زنان باشد، چرا حضرت زهرا (س) در مسائل مهم سیاسى - اجتماعى زمان خویش شرکت مى‏کرد؟
اگر مراد همه زنان باشد، چرا دختران حضرت به ویژه حضرت زینب (س) در مسائل سیاسى نقش آفرین زمان شدند؟
همان گونه که در نامه آمده است، بسیارى از مردان در امور سیاسى و مسائل مهم اجتماعى لیاقت لازم را ندارند.
شاید بتوان گفت که چون تاریخ را مردان نوشته‏اند، بخرى از مذمت‏هاى مربوط به مردان باب طبعشان نبود. و به نگارش راه پیدا نکرده است.
{P - دانشنامه امام على‏علیه‏السلام جمعى از نویسندگان، ح 5، ص 125. P}
با این وجود روایات در مذمت مردان کم نیست. از جمله حضرت در روایتى مردم را به سه گونه تقسیم کرده است: دانشمند، دانشجو و مانند پشه‏اى که دستخوش با دو طوفان است و به هر سومى رود و لیاقت چیزى را ندارد.
{P - نهج البلاغه، حکمت 147. P}
در روایتى دیگر آمده است که مردان پنج گروه هستند؛ چهار گروه در سمت باطل و شر قرار دارند و فقط یک گروه (آن هم با تعداد اندک) در مسیر حقند.
{P - همان، خ 32. P}
در عهدنامه مالک آمده است: مردم همه در یک حد نیستند! هر کسى را بهر کارى ساختند. برخى لیاقت در امور سیاسى دارد و برخى ندارد.
اما توجیه و برخورد ما با این روایت چگونه بایدباشد؟ این را در پاسخ سئوال بعدى بیان مى‏داریم.
سؤال‏6: امام على‏علیه‏السلام در نهج البلاغه، حکمت 238 بیان داشته که زن و زندگى اش همه دردسر است و چاره‏اى جز این نیست. چرا زن و زندگى اش همه دردسر است؟
جواب: همان گونه که در پاسخ به سئوال گذشته بیان شد، در صورت صحت سند و انتساب آن به امام على‏علیه‏السلام قطعاً معناى شمول و کلى آن مراد نیست، چرا که زنان نامدار بسیارى بودند که در زمره پیامبران «انبائى» قرار داشتند و منشأ خیر بودند،
{P - زن در آینده جمال و جلال، جوادى آملى، ص 167. P}
بنابراین چاره‏اى جز توجیه و تأویل آن وجود ندارد.
در این حال لازم مى‏دانیم چند نکته را بیان کنیم:
1 - در مسائل اعتقادى و انسان شناختى، دلالت و سند حدیث، زمانى پذیرفته است که به مرحله اطمینان برسد (هم اطمینان در دلالت و هم در سند و صدور از معصوم) وگرنه باید آن حدیث را مسکوت گذاشت و براساس آن به نام دین رأیى صادر نکرد.
{P - جمعى از نویسندگان، دانشنامه امام على، ج 5، ص 119. P}
2 - هر حدیثى که برخلاف محکمات قرآن، یا بر خلاف احادیث متواتر و قطعى الصدور و قطعى الدلالة و یا برخلاف عقل فطرى و سلیم بود، باید آن را رد و تکذیب نمود.
هر حدیثى اگر نه چنین مخالفتى داشت (که موجب طرح و تکذیب آن شود) و نه حدیث معلول الصدور و معلوم الدالة بود (که موجب اخذ و التزام به مفاد آن شود)، باید آن را در بوته اجمال و احتمال گذاشت.
چنین حدیثى که منتسب به اهل بیت‏علیهم‏السلام است، علم آن را به آنان باید واگذار نمود.
هر روایتى که به حسب ظاهر محتوایش برخلاف ضروریات و مسلّمات عقول فطرى سلیم باشد (برخلاف قرآن، سنت قطعى و حکم قطعى عقل)، درباره این گونه روایات مى‏گوییم: یا ظاهر آن مراد نیست و محاسبات برخلاف معناى ظاهرى حمل و تأویلش نمود، و یا اگر قابل توجیه نباشد، باید معتقد شد که آن روایت از معصوم صادر نشده است، چون که معصوم بر خلاف معیارهاى پذیرفته شده مذکور سخنى نمى‏گوید، یا{P - همان، ص 122 - 121. P}
بگوییم: روایت صادر شده، لیکن تحریف شده و با تحریف آن، معنایش دگرگون گشته است، مانند این روایت: ابوهریره از پیامبر نقل کرد: سه چیز شومند: مرکب، زن و خانه. این از مثل‏هاى رایج جاهلى بود. پیامبرصلى الله وعلیه وآله فرمود: اهل جاهلیت چنین مى‏گفتند. اما راوى جمله ذیل را حذف نمود، که معنایش عوض مى‏شود.
{P - همان، ص 113. P}
3 - این گونه روایات که در مذمت زنان است و به امام على‏علیه‏السلام نسبت داده شده، گرچه ممکن است برخى مربوط به غائله جنگ جمل باشد و به آتش افروزى عایشه اشاره داشته باشد و با توجه به زمینه فتنه انگیزى وى صادر شده باشد، ولى در برخى دیگر تردید جدى وجود دارد. جا دارد و بررسى شود که به راستى این گونه روایات از امام على‏علیه‏السلام صادر شده است؟! این تردید قوى‏تر مى‏گردد، اگر توجه به سیره تمامى معصومان درباره زنان بشود. در عمل و سیره آن بزرگواران فراوان دیده مى‏شود که به کرامت زنان ارج مى‏نهند.
جاى این پیش فرض وجود دارد که ممکن است دشمنان حضرت با هدف سیاسى و تخریب شخصیت امام‏على‏علیه‏السلام دست به جعل این گونه روایات زده باشند.
ما در این فرصت اندک نمى‏خواهیم درباره یکایک روایات و اسناد و مدارک آنان بحث کنیم، لیکن به صورت کلى مى‏توان ردپاى دشمن را جستجو نمود.
این احتمال تقویت مى‏شود با آنچه که ابن ابى الحدید معتزلى شافعى در شرح نهج البلاغه نوشته است که معاویه آن گاه که به قدرت رسید، به فرماندارانش نوشت که بکوشند چهره امام على‏علیه‏السلام را بین مردم زشت جلوه دهند و توجه و تمایل مردم را از حضرت و اهل بیتش برگردانند.
{P - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ح 11، ص 45 - 44. P}
این احتمال با این واقعیت تقویت مى‏شود که زنان شجاع و با فضیلتى همانند «سوده همدانیه» در جنگ صفین، سپاهیان امام على‏علیه‏السلام را در نبرد بر ضد معاویه تحریص و تشویق مى‏نمودند. حتى بعد از شهادت امام على‏علیه‏السلام از مرام و مکتب حضرت دست برنداشتند، و این مایه شگفتى معاویه شد و او تعجب خویش را از تأثیر فرهنگى امام على‏علیه‏السلام برآنان مخفى نمى‏داشت.
{P - مجلسى، بحارالانوار، ح 41، ص 119. P}
بعید نیست که مزدوران معاویه روایاتى را در مذمت زنان ساخته باشند تا نیمى از جمعیت را از امام على‏علیه‏السلام بدبین نمایند و بگویند ما طرفدار زنان هستیم و ام‏المؤمنین عایشه هم با ما است و على با زنان خوب نیست. نه تنها با عایشه خوب نیست، بلکه نسبت به تمامى زنان دید منفى دارد.
این را تنها به عنوان یک احتمال ذکر نمودیم، که اگر پاسخ‏ها و راهکارهاى توجیهى قبلى هیچ کدام کارساز نباشد، سرانجام سخن همین است که بیان شد.