نظریه تکامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسى است:
گاهى از دیدگاه اعتقاد به خدا و توحید بحث مىشود که آیا این نظریه با اعتقاد به خدا منافاتى دارد یا نه؟
و گاهى از این بعد که با آیات قران در مورد خلقت منافات دارد یا نه؟
در این جا از چندسو باید مسأله را مورد بررسى قرار داد:
1) ابتدا باید دید آیا این یک اصل مسلم و ثابت شده علمى است یا نه؟ در جواب باید گفت: این نظریه هنوز هم یک فرضیه است و دانشمندانى با آن به مخالفت برخاسته یا تغییراتى در آن دادهاند. بنابراین بر فرض ، این دیدگاه مخالف ظواهر برخى از آیات قرآنى قلمداد شود قدرت معارضه با آنها را ندارد.
2) به فرض مسأله تکامل ترانسفور میستى را بپذیریم و براى انسان اجداد حیوانى قائل شویم هیچ گونه مخالفتى با اینکه انسانهاى موجود همه داراى پدر و مادر واحدى بنام آدم و حوا باشند ندارد.
بلى این سوءال پدید مىآید که خود آدم و حوا از تکامل حیوانات دیگر خلق شدهاند (نظریه ترانسفورمیسم) یا هیچ گونه اجداد حیوانى ندارند (نظریه فیکسیسم)؟
ظواهر آیات قرآن نظریه دوم است ولى در عین حال این آیات نفى کلى نظریه ترانسفورمیسم را در مورد انسانهاى قبل از انسان موجود (مانند انسانهاى نئاندرتال) نمىکند.
گذشته از این نظریه داروین از سوى بعضى دانشمندان ردّ شده است.
وهر چند ممکن است بین انسانهاى امروزى و از نسل آدم با انسان نماهاى گذشته از نظر فیزیولوژى (جسمانى) شباهتهاى وجود داشته باشد، اما به هیچ وجه نمىتواند بین عناصر اساسى انسانیت مانند روح انسانى، خلاقیت، وجود ارزشهاى اخلاقى، خوب و بد و...
شباهتها را اثبات کرد تا بین انسانهاى امروزى موجودات حیوانى ارتباط برقرار کرد.
و برفرض عدم ابطال نمىتوان نظریهاى مقابل و مخالف با قرآن باشد، زیرا براساس نظریه تکامل، راه پیدایش انسان از دگرگونىهاى طبیعى میمون مىگذرد اما ثابت نمىکند که این، تنها راه تحققق انسان است و بشر منحصراً از این طریق پا به عرصه هستى گذاشته است، زیرا تجربه دلالت مىکند بر این که از این راه فلان حادثه رخ مىدهد و هرگز دلالت ندارد بر این که رخداد فلان حادثه از غیر این راه محال است.(1)
-
ارزش و مقام انسان در چند محور قابل بررسى است:
1 - کرامت ذاتى؛ انسان کرامت ذاتى دارد که این نوع کرامت حاکى از عنایت ویژه پروردگار به آدمى و به اختیار انسان ربطى ندارد؛ یعنى انسان چه بخواهد و چه نخواهد، از این کرامت برخوردار است.
قرآن مجید در این باره مىفرماید: "ما بنىآدم را کرامت بخشیدیم و آنان را بر صحرا و دریا مسلط کردیم و بر بسیارى از مخلوقات خویش برترى دادیم".(1)
2 - جانشین خدا بودن؛ قرآن مجید مىفرماید: "به یاد آور زمانى را که خداوند به فرشتگان فرمود: به راستى روى زمین جانشین قرار خواهم داد".(2) البته این خلافت ویژه آدم(ع) و برخى از فرزندان او که به مقام عالى انسانى و علم به اسماء الهى دست یافتهاند مىباشد.
3 - کارگزار بودن جهان براى آدمى: آیات زیادى از تسخیر جهان و آفرینش آن چه در زمین است، براى انسان سخن مىگوید که جایگاه رفیع وى را مىرساند، مانند آیه "سخّر لکم ما فى السموات و ما فى الارض جمیعاً؛ آن چه در آسمان و زمین است تسخیر شما قرار دادیم".(3)
4 - امانتدار بودن انسان: انسان امانتدار خدا است و رسالت و مسئولیت دارد. قرآن مجید مىفرماید: "ما امانت خویش را بر آسمان و زمین و کوهها عرضه کردیم، همه از پذیرش آن امتناع ورزیدند و از قبول آن ترسیدند اما انسان بار امانت را به دوش کشید و پذیرفت".(4)
البته باید این نکته را در نظر داشت که انسان همه کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند،خود او باید سازنده و معمار خویشتن باشد، پس انسان حقیقى که خلیفةالله است، مسجود ملائکه است، همه چیز براى او است و بالاخره دارنده همه کمالات انسانى است، انسان به علاوه ایمان است، نه انسان منهاى ایمان. انسان منهاى ایمان، کاستى گرفته و ناقص است. چنین انسانى حریص، خونریز و بخیل و از حیوان پستتر است.(5)
در مورد مقام مؤمن، هر چند روایات زیادى وارد شده است اما تنها به یک حدیث معتبر که سنى و شیعه آن را نقل کردهاند اشاره مىکنیم. امام باقر(ع) مىفرماید: "رسول خدا(ص) در شب معراج به خداوند عرض کرد: حال مؤمن نزد تو چگونه است؟ فرمود: اى محمد! کسى که به دوستدارم اهانت کند، به جنگجویى با من برخاسته و من از هر چیز زودتر یارى دوستان خود کنم.
.... هیچ بندهاى از بندگان به چیزى محبوب تر از واجبات به من نزدیک نمىشود. همانا بنده به وسیله نافله به من نزدیک مىشود تا آن که او را دوست دارم. وقتى او را دوست داشتم، گوش او مىباشم که با آن مىشنود؛ چشمش که به آن مىبیند، زبانش که به آن سخن مىگوید و دستش که با آن اخذ مىکند. اگر مرا بخواند، او را جواب دهم و اگراز من چیزى بخواهد، او را عطا مىکنم".(6)
پىنوشتها:
1 - اسراء (17) آیه 70.
2 - بقره (2) آیه 30.
3 - جاثیه (45) آیه 13.
4 - احزاب (33) آیه 72.
5 - استاد مطهرى، مجموعه آثار ج2، ص 273، با تلخیص.
6 - وسائل الشیعه، ج 3، ص 53.
مسأله قضا و قدر، همان مشیّت الهى است که در نظام هستى، هر چیز را با محاسبه دقیق و معین به طور قانونمند و سازوار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است. شناخت صحیح مشیت خداوند و خواست انسان، مبتنى برداشتن تصور صحیح از مشیت خداوند در نظام جهان و انسان است. تردیدى نیست که هیچ رخدادى در جهان جز به مشیت خداوند اتفاق نمىافتد. برگى که از درخت ساقط مىشود و یا کارى که از انسان سر مىزند هر دو به مشیت خداوند است. اما چگونگى جریان مشیت در این دو تفاوت دارد زیرا انسان تفاوتى عمده واساسى با دیگر موجودات دارد و آن اینکه داراى اختیار است. به عبارت دیگر خداوند خواسته است که انسان مختار باشد و به اختیار خود بتواند کارى را انجام دهد. بر این اساس اختیار انسان در طول مشیت و قضا و قدر خداوند است یعنى، خداوند خواسته که انسان توان خواستن و انتخاب کردن را داشته باشد. از همین رو اگر شما علتها و عوامل کارى را کاملا فراهم و بر آن اقدام کردید، آن واقعه اتفاق خواهد افتاد مثلا اگر آتش، بنزین و اکسیژن را در کنار هم قرار دادید، قطعاً انفجار رخ خواهد داد. این همان نظام متقن و تخلفناپذیر هستى است. حال زمانى که اسباب و علل کارى را فراهم مىسازید و آن کار صورت مىپذیرد. آیا بدون شک مشیت الهى صورت گرفته است؟ مسلماً این چنین نیست، ولى مشیت خدا چیزى زاید بر در دسترس قرار دادن همان اسباب و علل و تأثیر بخشى به آن نیست. در مورد انسان هم مشیت او بر آزاد و مختار بودن انسان است. بنابراین فعالیت هاى ارادى انسان جبرا از او صادر نمىشود و مستند به خواست آزاد خود اوست. در عین حال به مشیّت الهى نیز استناد دارد به این معنا که اگر تکوینا نمىخواست چنین بشود، به او آزادى و اختیار نمىداد و مانند دیگر اجزاى طبیعى در مسیر واحدى انسان را به حرکت در مىآورد. از اینجاست که مىبینیم برخلاف پندار برخى از متکلمین و مستشرقین، اسلام قائل به مشیت و تقدیر الهى است، اماتقدیر به این معنا هرگز مستلزم جبر نیست.
· (1)
· پىنوشت
· (براى توضیح بیشتر ر. ک: انسان و سرنوشت، شهید مطهرى)