قضا در لغت به معناى حکم قطعى و تخلف ناپذیراست. و گاهى از آن تعبیر به «قضا محتوم» یا «اجل حتمى» مىکنند.
و مقصود از آنها امورى است که خداوند اراده کرده است که در هرصورت انجام پذیرد و هیچ چیز نمىتواند آن را تغییر دهد.
مثلا اصل مرگ و گذشتن از این دنیا براى همگان از قضاى محتوم الهى است و هیچکس الىالابد در این جهان نخواهد ماند.
اما «قدر» به معناى اندازه و اندازهگیرى است و اصطلاحا به امور تعلیقى اطلاق مىشود یعنى چیزهایى که مشیت حتمیه برآن تعلق نگرفته بلکه به تبع علل و عوامل مختلف قابل تغییر است.
مثلا اینکه الان من در دنیا باشم یا بمیرم ممکن است از قدر (مقدرات تعلیقى اجل معلق) باشد یعنى اگر فرضا من با اختیار خود فلان سم کشنده را بخورم یا خود را از ساختمان ده طبقهاى پرت کنم بمیرم ولى اگر رعایت اصول بهداشتى و حفاظت بدنى خویش را بکنم زنده بمانم. البته همه موارد اجل حتمى و معلق براى ما شناخته شده نیست و لذا در بسیارى از موارد مردم گرفتار اشتباه مىشوند و ممکن است یک حادثه تعلیقى را اجل محتوم قلمداد کنند وبالعکس. برخى نیز تفسیرشان از قضا و قدر همان جریان نظام علیت در هستى است.
آیات و روایات گویاى این حقیقت است که حرکت و تکامل در عوالم بالاتر از برزخ نیز وجود دارد حتى خود انتقال از عالم برزخ به عالم حشر و اولین عالم از عوالم حشر، به جاى خود، یک تحول تکاملى و سرفصلى از حرکت کلى تکامل مىباشد. چرا که با تحقق مرگ برزخى (نفخ صور اول) ارواح از نظام برزخ به نظام بالاتر و اولین عالم از عوالم حشر وارد مىگردند و از نظام برزخى رها مىگردند که این انتقال خود در حرکت صعودى به سوى حضرت حق، یک تحول تکاملى بزرگ براى روح است.
روح با این تحول و این سرفصل هم در مرتبه بالاترى، چهره اصلى خود را یافته و هم از مرتبه نازله برزخى خود به مرتبه عالىتر ارتقاء مىیابد.
همچنین پس از ورود روح به عالم اول از عوالم قیامت و پیوند آن با بدن، منازل، مواقف و سرفصلهایى در پیش روى انسان قرار مىگیرد که هر یک بجاى خود یک تحول بزرگ تکاملى در بازگشت انسان به سوى خدا مىباشد چرا که با هر انتقالى، انسان به صورت اصلى خود نزدیکتر شده و به کمالات از دست رفته خود- هنگام سیر نزولى نائل گشته و به تدریج سعه وجودى خود را یافته و متناسب عالم قرب مىشود.
علاوه بر آن که در هر کدام از این عوالم هم بعد از ورود به آن به مقتضاى نظام خاص آن، حرکت و تکامل داشته و در هر عالمى پس از ورود به آن کمالات جدیدى را کسب مىکند. آیات و روایات فراوانى داریم که گویاى حرکت و تکامل در حشر و عوالم پس از آن و مواقف آنها است. به دلیل مجال اندک تنها به چند نمونه از آیات اشاره کرده و اهل تأمل را به دقت و تفکر در آنها توصیه مىکنیم: 1. إِنَّ اَلَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اَللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ کسانى که عهد و پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مىفروشند، آنان را در آخرت [از سعادتهاى اخروى] بهرهاى نیست و خداى [متعال] روز قیامت با آنان سخن نمىگوید و به [نظر رحمت به] ایشان نمىنگرد و [آنها را] پاکشان نمىگرداند و عذابى دردناک خواهند داشت،(1).
جمله «و پاکشان نمىگرداند» در این آیه مفهوم خاصى دارد، این جمله حکایتگر این حقیقت است که انسانهایى که در صراط مستقیم عبودیت بوده و مورد نظر حق مىباشند، در حشر و در مواقف و عوالم آن مشمول تزکیه حضرت حق بوده و خداوند آنها را از ناپاکىها پاک ساخته و آنها را از آنچه که روى چهره اصلىاشان قرار گرفته و از بسیارى از حقایق محجوبشان کرده تزکیه و تطهیر مىکند اما این تزکیه الهى شامل آن دسته از انسانها که در صراط عبودیت قرار نگرفته و با خداوند به مخالفت برخاستهاند، نخواهد گشت.
از طرفى، تزکیه خداى متعال همان تکمیل و کامل ساختن روح آدمى است چرا که انسان در زندگى دنیوى در ظاهر امر داراى یک سلسله عقاید بوده و براساس آن عقاید، روش و سلوک عملى خاصى خواهد داشت، اما، در باطن امر، روح آدمى در نتیجه همین عقاید و اعمال حرکت خاصى داشته، که آن حرکت، اگر در سلوک عبودیت و صراط مستقیم باشد، روح را از آنچه باید پاک گردد، به تدریج پاک گردانیده و در مدارج کمال پیش مىبرد. این حرکت باطنى همان تزکیه الهى است که در روح آدمى تحت سلوک ظاهرى دینى انجام مىگیرد. این تطهیر، روح را از حجابها، تعلقها و رنگها و هر چه که بر روح در تنزلش از موطن اصلى، عارض گشته، نجات داده و آزاد مىگرداند و در حقیقت یک حرکت تکاملى است براى روح و حرکت روح هم جز با تزکیه نمىباشد چه این تزکیه در زندگى دنیوى تحت سلوک دینى انجام گیرد و چه در قیامت به مقتضاى احکام خاص همان عالم و عوالم آن. پس این آیه به روشنى میگوید که تزکیه در عالم قیامت هست یعنى حرکت تکاملى در عالم حشر وجود دارد. 2. إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اَللَّهُ مِنَ اَلْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ اَلنَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ حقیقت این است که کسانى که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده، پنهان مىدارند و بدان بهاى ناچیزى به دست مىآورند، آنان جز آتش در شکمهاى خویش فرو نبرند و خدا روز قیامت با آنان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذاب دردناکى خواهند داشت،(2). مفهوم این آیه مانند آیه سابق آن است که تزکیه در قیامت شامل کسانى که احکام خدا را فروخته و در مقابل پول و ریاست از حکم خدا درمىگذرند، نخواهد گشت و تزکیه- که تطهیر و پاک ساختن است- همان حرکت مىباشد. زیرا موجود متحرکى که در مسیرى پیش مىرود نقایص، حجابها، پردهها، رنگها و معایب را کنار زده و خود را از آن آلودگىها و تعلقها پاک مىسازد. پس حرکت در قیامت وجود دارد. 3. فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً و اما آنان که به خدا گرویدند و به او تمسک جستند به زودى [خدا] آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خویش درآورد و ایشان را به سوى خود، به راهى راست هدایت کند،(3). این آیه با لحن خاصى صراحت دارد که پس از رسیدن به بهشت و قرار گرفتن در آن، مؤمنان دوباره به راه و مسیرى که به سوى خدا مىرود هدایت مىشوند.
پس خداوند بهشتیان را به راهى که لقاء بالاتر، بهتر، جامعتر و کاملتر است، پیش مىبرد یعنى حتى در بهشت نزدیک شدن بیشتر و خدا را بهتر دیدن نیز وجود دارد و تازه اصل حرکت براساس حبّ و اشتیاق و لقاء حق آغاز مىگردد، بنابراین حرکت و تکامل در عالم حشر وجود دارد. 4- إِنَّ اَللَّهَ یُدْخِلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ وَ هُدُوا إِلَى اَلطَّیِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ اَلْحَمِیدِ حقیقت این است که خداوند کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند در باغها و [بهشتهایى] که از زیر [درختان] آن نهرها روان است، در آورده [و داخل مىگرداند] در آنجا با دستبندهایى از طلا و مروارید آراسته مىشوند و لباسشان در آنجا از حریر [و پرنیان] است [پس از قرار گرفتن در چنین وضعیتى] هدایت مىشوند به گفتار پاک [و پاکیزه] و به سوى راه خداى ستوده [و حمید] هدایت مىگردند،(4). این آیه به حقایقى اشاره دارد که براى ارباب ذوق دیوانه کننده است. این گفتار و سخن پاکیزه چیست؟ از ابن عباس نقل شده که هدایت مىشوند به شهادت این که در بهشت به هر جا که نگاه مىکنند مىگوید: «لااله الا اللَّه». اما چه گفتنى و چه تبعات و آثارى که پس از این گفتن و خواندن مىآید؟ فقط اهلش مىدانند و بس، از ابن زید نقل شده که به این گفتار پاکیزه «اللَّه اکبر» را نیز اضافه کرده است،(5) که اهل بهشت مداوم «اللَّه اکبر» مىگویند، و پیش مىروند. حضرت رسول اکرم (ص) شاهد جمال حق بود و هر چه پیش مىرفت و بیشتر مىرسید، مىفرمود: «اللَّهاکبر»، باز بیشتر مىدید و مىیافت که نمىتوان خداوند را توصیف کرد و مىفرمود: «اللَّهاکبر». من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست همچنین آیه فوق اشاره دارد که بهشتیان پس از قرار گرفتن در بهشت، به سخن پاکیزه و صراط حمید هدایت مىشوند، پس معلوم مىشود که تازه در آنجا راه به خصوصى شروع مىگردد و راهى که حرکت در آن نباشد راه نیست، این آیه مىگوید: خداوند با اسم «حمید» خود مؤمنان و مشتاقان را مىبرد به آنجا که باید ببرد. پس حرکت در عوالم حشر وجود دارد و سیر تکاملى در آنجا ادامه دارد. کسانى که منکر حرکت و تکامل در عالم حشراند این آیات را چگونه معنا و تحلیل مىکنند؟ یک دسته از آیات قرآن از بهشت خوبان یاد مىکند و از قیامت و عوالم بعدى افراد صالح مانند انبیاء سخن مىگوید که آنان را در آن عوالم مشمول مغفرت مىگرداند. اما این مغفرت چیست؟ غفرانى که مثلاً به سراغ ابراهیم در عوالم حشر مىآید آیا به معنى بخشایش گناه و معصیت است؟ قطعاً تطهیر از معصیت و گناه نیست چرا که انبیاء معصوماند و پاکیزه از گناهان، بلکه مقصود آن است که خداوند متعال آنچه که در حضرت ابراهیم (ع) مانع لقاء بهتر است، با غفرانش از میان مىبرد تا آن طور که مىخواهد ابراهیم به لقاء حق نایل شود. این مسأله با دقت و تأمل بیشتر در معنا و مفهوم غفران، روشن مىشود. قرآن کریم هم به «عفو» اشاره فرموده و هم به «مغفرت و غفران». خیلىها گمان مىکنند که این دو واژه یک مفاد و معنا را مىرساند ولى این طور نیست، در آیاتى این دو کلمه در کنار هم با یکدیگر ذکر شده است. اگر این دو کلمه یک مفهوم داشت چرا خداوند این دو را با هم آورده؟ و چرا در این موارد کلمه «عفو» بر کلمه «غفور» مقدم گشته است [نگاه کنید به: حج 60، مجادله 2، نساء 43- 99] این دو واژه دو معنا دارد. «عفو» عبارت است از محو کردن و از میان بردن آثار معصیت، ظلمت و تیرگى و برطرف کردن موانع و پاک کردن از آلودگىها و «غفور» عبارت است از افاضه کردن، تکمیل نمودن و کامل ساختن. از این رو به دلیل تفاوت در مفاد این دو واژه است که این دو در قرآن با هم ذکر شده و چون افاضه و تکمیل پس از برطرف شدن موانع و از میان رفتن گناهها و آلودگىها مىباشد کلمه عفو مقدم بر غفور ذکر گردیده است، چرا که تیرگىها و معاصى و آلودگىها مانع افاضاتاند و نخست باید تطهیر و پاک شوند تا با مغفرت به محل پاک شده افاضه شود. به همین دلیل است که براى انسانهایى که گناه نکرده و معصیتى ندارند همچون انبیاء (ع) واژه مغفرت به کار رفته است. مثلاً در مورد رسول اکرم (ص) فرموده است که: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً* لِیَغْفِرَ لَکَ اَللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً ما تو را پیروزى بخشیدیم [چه] پیروزى درخشانى تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدایت کند،(6). آیا حضرت رسول نعوذ باللَّه آلوده به گناه و معصیتى بود که درباره ما گفته مىشود؟ خیر، لذا در اینجا از واژه مغفرت استفاده شده نه عفو یعنى خداوند موانع لقاء بالاتر و بهتر حضرت رسول اکرم (ص) را از میان برده و به او افاضه جدیدى مىفرماید و او را کاملتر مىکند. پس غفران و مغفرت معناى وسیع و دقیق و عمیقترى از عفو داشته و در واقع، عطا کردن و تکمیل ساختن است. یا درباره حضرت ابراهیم (ع) خداوند مىفرماید: اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ* وَ اَلَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ* وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ* وَ اَلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ* وَ اَلَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ اَلدِّینِ [ابراهیم در مقام معرفى خداوند گفت:] آن کس که مرا آفریده همو هدایتم مىکند و آن کس که به من خوراک مىدهد و سیرابم مىگرداند و چون بیمار شوم او مرا درمان مىبخشد و آن کس که مرا مىمیراند و سپس زندهام مىگرداند و آن کس که امید دارم روز پاداش مرا مشمول مغفرت خود ساخته و [گناهم را بر من ببخشاید]،(7). آیا غفران خداوند نسبت به ابراهیم (ع) بخشش گناهان و خطاهایى چون، تجاوز، غیبت، دروغ و. است؟ و یا مقصود خطیئه دیگرى است که براى او مىباشد و مانع مىشود تا به لقاء بالاتر، والاتر و بهتر نایل گردد. با تعریفى که از واژه مغفرت ارائه شد معلوم مىشود که مقصود مطلب دوم است یعنى، حضرت ابراهیم (ع) امید به غفران الهى در روز قیامت دارد تا به واسطه اسم غفور، موانع ملاقات برتر از میان برخاسته و با افاضه الهى به سوى کامل و کاملتر شدن پیش رود. نتیجه آن که، از این دسته آیات که در باب غفران انبیاء و صالحان در عوالم قیامت آمده است، با توجه به مفهوم مغفرت، حرکت و تکامل درعالم و نظامهاى حشر استفاده مىگردد. همچنان که بىقرارى عاشقان حاصل آمد از قرار دلستان او چو که در ناز ثابت آمده عاشقان چون برگها لرزان شده خنده او گریهها انگیخته آب رویش آبروها ریخته این همه چون و چگونه چون زبد بر سر دریاى بىچون مىطپد (8) این که به آدمى از عوالم بالاتر، خبر و خبرها مىدهند، از بهشت و بهشتها، از جهنم و جهنمها، از عذاب و عذابها و نعمت و نعمتها یادآور مىشوند ولى انسان متحول نشده وعوض نمىگردد و اصلاً تصویر چنین مسائلى برایش مشکل است، دلیل دیگرى است بر وجود حرکت و حرکتها در عوالم پس از دنیا و نظامهاى بالاتر از برزخ و برزخها، زیرا آنچه ما مىشنویم و نمىتوانیم هضم کنیم، گویاى این حقیقت است که ما صلاحیت درک آن نظامها را نداریم و باید با حرکت و تکامل، قابلیت ظرفیت ادراک و مشاهده آن عوالم را بیابیم. براى من و شما از بهشت و جهنم بسیار گفتهاند که یا باورش مشکل است و یا هضمش، تنها به این دلیل که معتقدیم قرآن حق است و رسول خدا حق و بیاناتش حق و این خبرها ازمجارى حق به ما رسیده است آنها را مىپذیریم ولى عقل ما نمىتواند به خوبى آن مطالب را تحلیل و درک کند. اگر قرار باشد همین من با چنین عقلى وارد عوالم بالاتر شود، هنوز نمىتواند آن حقایق را درک و هضم کند، پس باید حرکت و تکامل و عوض شدنى باشد تا شعور و عقل، ظرفیت درک آن حقایق را بیابد. این که در برخى روایات وارد شده که اگر شعاعى ازمظاهر جمال حق متجلى گردد همه مىمیرند و قالب تهى مىکنند به دلیل نداشتن ظرفیت ادراک جمال حق است و از همینرو یافتنىها را نمىیابیم و دیدنىها را نمىتوانیم ببینیم و شنیدنىها را نمىتوانیم بشنویم. در روایتى وارد شده است که: «در بهشت درختهایى است که بر آنها زنگهایى از نقره قراردارد، هنگامى که بهشتیان مىخواهند و اراده مىکنند که سماعى داشته باشند، خداوند نسیمى را از تحت عرش برمىانگیزد تا به آن درختان بوزد و زنگها به حرکت درآیند با صداهایى که اگر اهل دنیا آن صداها را بشنوند از طرب مىمیرند عجیب است،(9). این درختان چیستند؟ آیا شجره طوبى است- که اصلش در منزل على (ع) مىباشد،(10)- یا شجره دیگر؟ این زنگها چه زنگى هستند و آن صداها چه صدایى و آن خواندنها چه خواندنهایى گویا خواندنها و آهنگها هم در آنجا طورى است که آدمى را به سوى خدا مىبرد نه مانند خواندنهاى دنیوى که انسان را از خدا دور مىکند. ولى هر چه هست اگر به گوش اهل دنیا برسد به دلیل نداشتن ظرفیت مىمیرند و قالب تهى مىکنند. پس باید حرکت، تحول و تکاملى وجود داشته باشد تا بر اثر آن، ظرفیت ادراک و پذیرش آن حقایق بالا و والا را در عوالم حشر بیابیم. با توجه به آنچه که در تکامل حشرى گفته شد معلوم مىشود که تکامل در قیامت براى کسانى که راه توحید، ایمان و طریق عبودیت را طى مىکنند غیر از راه افرادى است که راه انحرافى و ضلالت را در مقابل دارند. به بیان دیگر، ادامه داشتن راه ضلالت مانند ادامه داشتن راه صراط مستقیم در عوالم بالاتر و والاتر نیست. یعنى انسان موحد و الهى با سلوک در صراط مستقیم و در عوالم بالا، از نقایص وجودى، معایب، کمبودها، رنگها، تعلقها و حجابها به تدریج پاک شده و چهره اصلى انسانى را یافته و متناسب عالم قرب مىگردد و در واقع راه توحیدى برزخى و راههاى توحیدى عوالم پس از برزخ در عین این که باطن راه توحیدى و عبودى دنیوى است، تکاملى بوده و تکمیل کننده و تطهیر کننده انسان است یعنى، با ادامه حرکت در عوالم بالاتر مرحله به مرحله کاستىها و کمبودها را جا گذاشته و کمالات جدیدى را کسب کرده و لایق ورود به عالم و عوالم والاتر مىگردد تا آنجا که به مقام فنا و بقاء باللَّه برسد. اما ادامه راه ضلالت و انحراف و راه کفر و شرک به صورت تکاملى نبوده بلکه به این صورت است که صورتهاى باطنى راه باطل و یا راههاى باطل و ضلالت به ترتیب عوالم ظاهر گشته و به تدریج اصل چهره باطنى و حقیقى آنها ظاهر مىشود تا روز لقاء پروردگار، که در آن روز و در آن عالم، صورت اصلى این راه که طریقى است به سوى غضب حق و آتش جهنم و عذابهاى دایمى، در برابر انسان منحرف ظاهر شده و آدم گمراه خود را در آن مىیابد. به بیان دیگر، مسیرى که اینها پیش گرفتهاند سیر قهقرایى داشته و در واقع سیر تکاملى به آن معنى که اهل هدایت متکامل مىشوند نیست، بلکه پیشرفت اینها به معنى پیش رفتن به عمق و باطن راهى است که پیش گرفتهاند، چرا که ضلالت، بطونى دارد که باطن آخر آن روبرو گشتن با اسماء غضب الهى است. انسانى که در حیات دنیوى در طریق ضلالت و انحراف حرکت مىکند و پیش مىرود، در باطن امر، لحظه به لحظه به بطن این ضلالت پیش مىرود تا آنجا که با اسماء غضب و طرد حق مواجه مىگردد. مثلاً کسى که در این دنیا گناهى کرده یا با حضرت حق عناد و لجاجت دارد یعنى، با اوامر حضرت حق مخالفت مىکند، این طغیان و مقابله در این دنیا پشت حجاب است و انسان در حیات دنیوى از این باطن محجوب مىباشد. وقتى حجاب یا حجابها مرحله به مرحله کنار رفت، آنچه در نهایت به ظهور و بروز مىرسد مواجه با خداوند قهار است، یعنى خدایى که هر چه در مقابلش به عنوان مقابله کننده بایستد، او را طرد، لعن و خرد مىکند. پس پیشرفت و حرکت اهل ضلال، در عمق و باطن ضلالت پیش رفتن و مواجه گشتن با اسماء غضب، طرد، لعن و ردّ الهى است. آیاتى که دلالت مىکند بر هدایت شدن مجرمان در روز قیامت به راه جهنم، ناظر به همین واقعیت است. یعنى، طریق جهنم که منتهى به جهنم مىشود و منحرفان در قیامت به آن هدایت مىشوند، صورت اصلى و باطنى همان راه ضلالت دنیوى است که در قیامت ظاهر مىشود، به آیات ذیل توجه کنید: 1. وَ قالُوا یا وَیْلَنا هذا یَوْمُ اَلدِّینِ* هذا یَوْمُ اَلْفَصْلِ اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ* اُحْشُرُوا اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ* مِنْ دُونِ اَللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ اَلْجَحِیمِ «[و اهل ضلالت] مىگویند: اى واى بر [حال] ما این روز جزاست، این است همان روزى که آن را تکذیب مىکردید [سپس خطاب مىآید به سوى ملائکه] کسانى را که ستم کردهاند با همردیفانشان و آنچه غیر از خدا پرستیدهاند، گردآورید [و جمع کنید] و به سوى راه [یا راهى که به] جهنم [منتهى مىشود] رهبرىشان کنید،(11). این آیه با صراحت بیان مىکند بعد از حشر و جمع شدن منحرفان، تازه آنها به دنبال راه پیش گرفته در دنیا و برزخ پیش مىروند. پس معلوم است که حرکت در هر نظامى ادامه دارد و براى اهل ضلالت، این حرکت به صورت فرو رفتن در عمق و باطن ضلالت- که اثرش جهنم و جهنمهاست بروز مىکند. 2. فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا اَلْبُطُونَ* ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ* ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى اَلْجَحِیمِ پس دوزخیان حتماً از آن [میوههاى درخت زقوم که از قعر آتش سوزان مىروید] مىخورند و شکمها را از آن پر مىکنند سپس ایشان را بر سر آن، آمیغى از آب جوشان است، آنگاه بازگشتشان بىگمان به سوى دوزخ و جهنم است،(12). شجره زقوم، شجرهاى است که ریشهاش از اصل جهنم روییده و شاخه و برگش تا این نظام دنیوى کشیده شده است، عمل بد، فکر بد، صفت بد و عقیده بد هر یک گرفتن شاخهاى از این درخت است که انسان را پیش مىبرد تا به اصل و ریشه آن که در عمق جهنم است مىکشاند. دائم از میوههاى این درخت تغذیه مىکنند و شکمهاى خود را از آن پر مىکنند تا آماده شوند براى پیش رفتن در قدمهاى بعدى و این مرحله به مرحله ادامه دارد تا به جهنم که ریشه درخت زقوم در آنجاست رسیده و در عمق آن فرو روند آیا این جز حرکت اهل ضلالت چیز دیگرى است؟ خداوند متعال این حقیقت را با الفاظ دنیوى براى من و شما بیان کرده است تا ما با شعاعى از حقایق و احکام عوالم دیگر آگاه شویم و الا آن قدر حقایق و قوانین و آثار آن عوالم ژرف و عمیق است که نه ما ظرفیت درک آن را داریم و نه الفاظ توان بیان آنها رادارند. هم ما قاصر و هم الفاظ قاصر. به هر حال این آیه به خوبى بیان مىکند که جهنمیان و گمراهان در اول حشر در اوائل راهى قرار مىگیرند و پیش مىروند که تا عمق جهنم ادامه دارد و این دلالت بر حرکت و چگونگى آن در نظامهاى بالا و بالاتر دارد. 3. مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ* یَتَجَرَّعُهُ وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ اَلْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ [آن کس که] دوزخ پیش روى اوست و به او آبى چرکین نوشانده مىشود آن را جرعه جرعه مىنوشد و نمىتواند آن را فرو برد و مرگ از هر جانبى به سویش مىآید ولى نمىمیرد و عذابى سنگین به دنبال دارد،(13). این آیه به روشنى گویاى این حقیقت است که جهنمىها به تدریج آن آب سوزان را مىخورند تا تغذیه شوند و براى پیش رفتن آماده گردند، مىخورند و پیش مىروند، پشت سر هم مىخورند، تمام شدنى نیست و در عین حال گوارا هم نیست، در عین این که نادم، پشیمان و منزجرند و به سوى عذاب غلیظ و عمیق و شدید پیش مىروند. پس معلوم مىشود که سیر ادامه داشته و اهل ضلالت رفته رفته به عمق لجاجت و انحراف پیش مىروند. از خداوند متعال با دلى سوزناک و چشمى اشکبار بخواهیم که ما را در زمره موحدان و مؤمنان و مخلصان قرار دهد تا در راه هدایت قرار گرفته و با سیر تکاملى، لایق ورود به عالم قرب و دیدار جمال حق شویم نه از اهل ضلالت و گمراهى که جز حرمان و خسران چیزى دیگرى عایدشان نخواهد گشت،(14). جز تو پیش کى برآرد بنده دست هم دعا و هم اجابت از تو است هم ز اول تو دهى میل دعا تو دهى آخر دعاها را جزا اول و آخر تویى ما در میان هیچ هیچى که نیاید در بیان (15) پىنوشت
(1) (آلعمران 77)
(2) (بقره 174)
(3) (نساء 175)
(4) (حج 23- 24)
(5) (بحارالانوار، ج 8، ص 91)
(6) (فتح 1- 2)
(7) (شعراء 78- 82)
(8) (مثنوى 6 1614- 1617)
(9) (بحارالانوار، ج 8، ص 196، روایت 183)
(10) (همان، روایت 185)
(11) (صافات 20- 23)
(12) (صافات 66- 68)
(13) (ابراهیم 16- 17)
(14) (قیام قیامت، استاد محمد شجاعى، مبحث تکامل حشرى)
(15) (مثنوى 4 3499- 3501)
با توجه به آیات قرآن، انسانها در برابر دین خدا سه گروهند: برخى در باطن و ظاهر آن را مىپذیرند، اینان مؤمنان و پرهیزگارانند هر چند گاهى بر اثر تقیه به ناچار ایمان باطنى خود را کتمان مىکنند و زمینهاى براى ابراز آن نمىیابند و یا به ناچار برخلاف ایمان باطنى خود اظهار کفر مىکنند [نحل 106- غافر 28] برخى هم در باطن و هم در ظاهر منکر دین خدایند اینان کافرند.
گروه سوم، در باطن کافرند ولى اظهار ایمان مىکنند.
این تقسیم یک تقسیم طولى و در واقع محصول دو قضیه منفصله حقیقیه است و آن عبارت است از: انسان یا با ظاهر و باطن خود دین را مىپذیرد (مؤمن) یا با ظاهر و باطن آن را نمىپذیرد چنین انسانى یا هم در ظاهر و هم در باطن دین را نفى میکند (کافر) یا باطناً دین را انکار و ظاهر آن را مىپذیرد (منافق) عکس قسم سوم نیز در حال تقیه فرض دارد زیرا انسان در این حال دین را در باطن پذیرفته است گرچه در ظاهر آن را نفى میکند ولى، این قسم در حقیقت جزء مؤمنانند،(1). براین اساس کوشش مىکنیم با توضیح اجمالى از این سه گروه در آیات قرآن شما را با دیدگاه کافران، منافقان و مؤمنان در قرآن آشنا سازیم. کفر در قرآن: در روایتى از حضرت امام محمد باقر (ع) نقل شده است که هر چیزى به انکار و نفى منجر شود «کفر است»،(2) منشأ کفر کافران از دیدگاه قرآن یا به علل روانشناختى است یا به دلایل معرفتشناسى. آیات قرآن دلالت بر این حقیقت دارد که کافران یقین ندارند،(3) و از عقل، برهان و تعقل پیروى نمىکنند،(4) پارهاى از آیات عامل اصلى کفر کافران را جهل و نادانى آنان تلقى مىکند،(5) و دستهاى از آیات منشأ انکار کافران را شک مىدانند،(6) برخى از آیات نیز کافران را گروهى مىداند که از ظن و گمان پیروى مىکنند،(7) اما مهمترین علل روانشناختى انکار کافران تکبر، خودبزرگبینى و غرور شمارش شده است،(8).
از دیدگاه قرآن، کافران علاوه بر آن که از برهان و دلیل پیروى نمىکنند، براى اثبات مدعاى خود نیز دلیلى و برهانى نمىآورند،(9).
باید توجه داشت که در قرآن گاه واژه کفر به معنى فسق نیز آمده است،(10) چنان که انکار در مقام عمل هم گاهى کفر خوانده شده است،(11)
به اعتقاد مرحوم علامه طباطبایى از دیدگاه قرآن منشأ اصلى کفر کافران انکار معاد است که لازمه این انکار، انکار نبوت، وحى و دین است،(12).
براساس آیات قرآن، کفر از جمله اوصافى است که شدت و ضعف مىپذیرد و براى هر مرتبه آن اثر خاصى وجود دارد،(13).
امام صادق (ع) در روایتى جالب و خواندنى «کفر» را از دیدگاه قرآن بر پنج وجه مىدانند: 1- کفر حجود و نفى که عبارت است از نفى و انکار ربوبیت، به گفته امام صادق (ع) این گروه که معتقدند نه پروردگارى است و نه بهشت و جهنمى، از گمان پیروى مىکنند و خداوند متعال انذار این دسته را بىفایده دانسته است،(14). 2
- انکار با معرفت این کفر عبارت است از انکار منکر در حالى که به حق و حقیقت، معرفت و علم دارد. آیات ذیل به این کفر اشاره دارند: وَ جَحَدُوا بِها وَ اِسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا و با آن که دلهایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند،(15) و. وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَى اَلْکافِرِینَ و از دیرباز [در انتظارش] بر کسانى که کافر شده بودند پیروزى مىجستند ولى همین که آنچه [که اوصافش] را مىشناختند برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خدا برکافران باد،(16).
3- کفر و انکار نعمتهاى خداوند: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ [سلیمان گفت:] این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مىکنم و هر کس سپاس گذارد، تنها به سود خویش سپاس مىگذارد و هر کس ناسپاسى [و کفران نعمت] کند، بىگمان پروردگارم بىنیاز و کریم است،(17).
4- ترک اوامر خداوند متعال: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ. ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را مریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، سپس [به این پیمان] اقرار کردید و خود گواهید [ولى] باز همین شما هستید که یکدیگر را مىکشید و گروهى از خودتان را از دیارشان بیرون مىرانید و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به یکدیگر کمک مىکنید و اگر به اسارت پیش شما آیند به [دادن] فدیه، آنان را آزاد مىکنید با آن که [نه تنها کشتن، بلکه] بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. ایا شما به پارهاى از کتاب [تورات] ایمان مىآورید و به پارهاى کفر مىورزید؟،(18) کفر اینها بدین جهت بود که اوامر خداوند متعال را ترک کردند.
5- برائت جستن: کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اَلْعَداوَةُ وَ اَلْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ به شما کفر مىورزیم [و از شما برائت مىجوییم] و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید،(19) (اصل این حدیث در اصول کافى، ج 2، ص 389 مىباشد)
به هر روى باید توجه داشت که کفر در قرآن به یک معنا نیامده است. براى افزایش اطلاعات شما در این باب توجه به نکات ذیل سودمند است: 1- در قرآن کریم از هدایتناپذیرى کافران از تعابیرى چون: ختم (بقره 7) طبع (نحل 108)، صرف (توبه 127)، غلاف (بقره 88)، رین (مطففین 14) قفل (محمد 24) تقلیب (انعام 110)، قساوت (بقره 74، مرض (بقره 10) استفاده شده است.
2- به اعتقاد مرحوم علامه طباطبایى بعید نیست که مقصود از «اَلَّذِینَ کَفَرُوا»* در استعمال قرآنى سران کفار قریش در آغاز بعثت باشند مگر آن که قرینهاى برخلاف باشد زیرا در برخى از موارد که از عدم فایده انذار کردن و انذار نکردن کافران سخن به میان آمده است اگر بر همه کافران صادق باشد باب هدایت غیرمسلمانان بسته مىشودو این برخلاف حکمت نزول قرآن و ظواهر آیات شریفه است،(20).
3- از دیدگاه قرآن کافران با نابود ساختن سرمایه فطرت توفیق ایمان را از دست دادهاند،(21).
4- کافران بر اثر جهل مرکب خود را از اهل حق مىپنداشتند، اما قرآن کریم آنها را غرق شده در گردابهاى خطا دانسته است(22) که کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه، آن را آبى مىپندارد تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد،(23). 5- در روایات معصومان (ع)، غفلت، شک، شبهه و گناه از ارکان کفر شمارش شده است،(24) همچنین به این حقیقت اشاره گشته که کافران اگر هنگام جهل توقف و تأمل مىکردند انکار نکرده، کافر و گمراه نمىگشتند،(25).
نتیجه آن که: کفر در قرآن به معانى متعدد آمده که یک معنى آن انکار خداوند متعال و آموزههاى الهى است و ریشه این انکار هم در ناحیه معرفتشناختى است که به جهل، شک و ظن اشاره شده و هم در ساحت روانشناختى که مهمترین آن تکبر و غرور تلقى گشته است. شرک در قرآن: به فرموده امام صادق (ع) کفر مقدم بر شرک است زیرا کفر به غیر خدا نمىخواند ولى شرک به غیر خداوند مىخواند،(26) در یک برآیند کلى از دیدگاه قرآن شرک به دو قسم اعتقادى و اخلاقى تقسیم مىشود امّا به یک نظر دقیق و ظریف شرک اخلاقى نیز به شرک اعتقادى بر مىگردد. از مجموع آیات قرآن مىتوان نکات برجسته ذیل را در این باب شمارش کرد: 1- شرکورزى نشانه بى خردى است،(27)
2- پندار وجود همانند براى خدا برخاسته از جهل و نادانى است چه اینکه براى خدا شریک و همانند پنداشتن با علم و اندیشه صحیح ناسازگار است،(28) از این رو آیات قرآن ریشه شرک را ندانستن دانسته و مشرکان را مردمى جاهل و نادان قملداد مىکند،(29)
3- شرک علمپذیر نیست یعنى شرک معلوم واقع نمىشود چون معدوم با لذات است و چیزى که معدوم با لذات است متعلق علم قرار نمىگیرد زیرا علم یک امر وجودى است و هرگز به امر عدمى تعلق نمىگیرد. خداوند متعال در سوره لقمان آیه 15 مىفرماید: «اگر پدر و مادر اصرار ورزیدند که شما شرک بورزید، به چیزى که علم ندارید از آنها اطاعت نکنید»،(30)
4- در برخى آیات «شک» نیز منشاء شرک دانسته شده است،(31)
5- پارهاى آیات حکایتگر این حقیقت است که مشرکان در جهل مرکب فرو رفتهاند یعنى در عین اینکه جاهلند خود را عالم به حقیقت مىپندارند(32)
6- بر اساس برخى از تفاسیر سه نوع جهل دست به دست یکدیگر داده و سرچشمه شرک و بت پرستى مىگردد: الف) جهل نسبت به خداوند و اینکه هیچگونه همتا، شبیه و مانند نمىتواند داشته باشد. ب) جهل انسان به مقام خویش که برتر از همه مخلوقات الهى است. ج) جهل به جهان طبیعت و بى ارزش بودن جمادات در برابر موجودى همچون انسان،(33)
7- قرآن مجید دو انگیزه براى گرایش به شرک را مهم تلقى مىکند: الف) تصور دور بودن خالق از مخلوق که خداوند متعال براى ردّ این انگیزه آیات متعددى نازل فرموده است:(34) ب) تفویض تدبیر جهان به خدایان کوچکتر که براى ردّ آن آیاتى چون: اعراف 54، یونس 31- 32 نازل شده است.
8- مشرکان علاوه بر آنکه در شرک خود از برهان و تعقل و دلیل سود نمىجویند، برهانى بر مدعاى خود نیز اقامه نمىکنند،(35)
9- از دیدگاه قرآن شرک ظلمى عظیم است، (لقمان 13) زیرا با شرک مهمترین حق و عدل یعنى عدل توحیدى از میان مىرود.
10- گاهى آیات قرآن مشرکان را همسو و همسان با کافران تلقى کرده است،(36) 11- علاوه بر انگیزه و دلایل معرفت شناختى در شرک مشرکان عوامل روانشناختى نیز در شرک مطرح است، عواملى چون حسادت(37) گناه(38) دشمنى با خداوند، پیامبر و دین(39) و.
12- بر اساس آیات قرآن توحید شجره طوبایى است که برگها و شاخههاى آن، اخلاق، عبادات و طاعتهاست ولى شرک شجره خبیثهاى است که ریشه در جهنم دارد،(40) که همواره آتش به بار مىآورد و تمام شاخههاى آن معصیت و تمام برگهاى آن گناه است. این شجره خبیثه از جهنم سر بر مىآورد و میوه آن اخلاق رذیله و کارهاى ناپسند است. از همین رو گفتهاند ممکن نیست کسى گناه کند در حالى که توحیدش، توحید ناب و خالص است چنانکه ممکن نیست کسى مطیع خدا باشد در حالى که مشرک است. در روایات آمده است که زناکار زنا نمىکند در حالى که مؤمن است و سارق دزدى نمىکند در حالى که مؤمن است.(41)(42)
13- از دیدگاه آیات روى آوردن به مظاهر شرک، زمینه ساز غفلت از یاد خداوند و ترک نماز بوده(43) و شرک به خداوند آدمى را به دلهره و هراس گرفتار مىسازد(44)
14- شرک در آیات قرآن از یک دیدگاه دو نوع است: شرک در طاعت و شرک در عبادت شرک در عبادت آن است که انسان غیر خداوند را عبادت کند و شرک در طاعت، شرکى است که آدمى ازغیر خداوند مثلاً شیطان اطاعت نماید و فرمانهاى او را اجرا کند. آیه ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ(45) ناظر به شرک در طاعت است. یعنى برخى از مؤمنان هر چند خداوند را عبادت مىکنند ولى اوامر شیطان را به کار مىبندند.(46)
15- شرک داراى مراتب است. قول به تعدد خدایان شرک ظاهرى است ولى مخفىتر از آن شرک اهل کتاب است که به قرآن و نبوت خاصه ایمان نیاوردهاند و مخفىتر از این، شرک کسى است که على رغم ایمان به خدا و قبول توحید به اسباب و وسائط نگاهى استقلالى دارد و از این رو به جاى آنکه به مسبّب الاسباب توجه کرده و به غیر خداوند دیدى واسطهاى و غیر مستقل داشته باشد، براى نوعى استقلال قائل بوده و در امور خود به آنها تکیه مىکند،(47)
به هر روى باید توجه داشت که شرک خفى با ایمان قابل جمع است(48) نفاق در قرآن در این خصوص نکات فراوانى در قرآن آمده است که طرح تفصیلى آن ممکن نیست و در اینجا تنها به ذکر چند نکته اساسى بسنده مىکنیم: 1- از دیدگاه قرآن نفاق اظهار ایمان و ابطال کفر است یعنى منافقان شهادت ظاهرى مىدهند ولى در باطن منکرند(49) 2- از دیدگاه قرآن جهل عامل اصلى نفاق است(50) 3- در برخى از آیات به تردید و دودلى منافقان نیز اشاره شده است(51) 4- شک نیز یکى از عوامل معرفت شناختى در روى آورى به نفاق است(52) 5- سرّ امتناع منافقان از ایمان به خدا و پیامبر (ص) از دیدگاه قرآن، آن است که معیار شناخت آنان در جهانبینى حس و ماده است و از این رو، ایمان به غیب و امور نامحسوس را باورى سفیهانه مىدانند و همانند کافران وحى را افسانه مىپندارند(53) منافقان بر اساس شناخت حسى و جهانبینى مادى خویش، مهاجران و انصار را که به مبدء و معاد و رسالت پیامبر (ص) مؤمن بودند، بىخرد مىدانستند و کارهاى آنان را سفیهانه تلقى مىکردند و در مقابل آنان، خود را روشنفکر تلقى مىنمودند.(54) 6- خاستگاه شک و ریب منافقان نیز قلب و دل بیمار آنان دانسته شده است(55) 7- بر اساس دیدگاه برخى از مفسران با استفاده از آیات قرآن، نفاق مصداقى از شرک است زیرا تا اصل شرک در نهان کسى پدید نیاید فتنه نفاق از او سر نمىزند چنانکه عمل منافقانه زمینه شدت شرک را نیز فراهم مىآورد. از همین رو، گفته مىشود ریا که اصل آن نفاق است درختى است که جز شرک میوه دیگرى ندارد.(56) 8- قرآن کریم همانطور که درباره کافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد.(57)، درباره منافقان نیز سخن از غوطهور شدن در گرداب طغیان و کوردلى دارد،(58). زیرا در جنگ عقل و وهم اگر عقل به اسارت وهم در آمد وهم میدان دار صحنه ادراکى نفس مىشود و مجارى ادراک صحیح را مىبندد و چنین انسانى هرگز به اندیشه صحیح راه نخواهد یافت و اندیشههاى باطل صحنه نفس او را پر مىکند و انسان در طغیان این اندیشههاى واهى با کوردلى حرکت مىکند.(59)
9- از دیدگاه برخى آیات قرآن منافقان در برخى احکام با کافران شریکند مثلاً سقوط در آتش قهر خدا هم به منافقان نسبت داده شده و هم به کافران(60)
10- پارهاى آیات حکایتگر این حقیقتاند که منافقان در بعضى احکام با مشرکان شریکند. مانند حرمان از غفران الهى. خداوند درباره مشرکان مىفرماید که خداوند آنها را مشمول غفران خود نمىسازد(61) این عدم شمول غفران الهى را نسبت به منافقان نیز مطرح کرده و در سوره منافقون آیه 6 مىفرماید: «براى آنان یکسان است: چه بر ایشان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى، خدا هرگز بر ایشان نخواهد بخشود». آن منافق مشک بر تن مىنهد روح را در قعر گلخن مىنهد بر زبان نام حق و در جان او گندها از فکر بى ایمان او ذکر با او همچو سبزه گلخنست بر سر مبرز گلست و سوسنیست آن نبات آنجا یقین عارتیست جاى آن گل مجلسست و عشرتست (62)
در برخى از آیات قرآن منافقان از کافران بدتر تلقى شدهاند(63) سرّ این حقیقت از دیدگاه حضرت آیةالله جوادى آملى آن است که اولاً منافقان از کافران و مشرکان زیانبارترند ثانیاً منافقان هر چند مانند کافران در درون منکر دینند ولى اهل کتمان، دروغ، خدعه و استهزاء نیز هستند. کسى که کفرش کفر محض است دیگر به این پلیدیهاى نفسانى مبتلا نیست ولى کفر منافق آمیخته با این بدیها است.(64)
بررسى تمام ابعاد ایمان در قرآن در این مجال ممکن نیست، از این رو به برجستهترین آنها اشاره مىکنیم:
1- از دیدگاه قرآن، ایمان امرى اختیارى است. زیرا روشن است که امر به چیزى از سوى خداوند متعال دلالت بر مقدور بودن و در نهایت اختیارى بودن آن چیز دارد. اگر ایمان مسألهاى خارج از حوزه اختیار انسان بود، درخواست انجام آن با حکمت خداوند تنافى داشت،(65)(66)
2- ایمان از دیدگاه قرآن عبارت است از علم و معرفت یقینى توأم با تسلیم و خضوع در برابر حق(67)
3- عمل جزء ایمان نیست(68) ولى لازمه آن است به این معنا که عمل از اجزاى مقوم ایمان نمىباشد ولى عمل پیوسته و همراه ایمان حقیقى است به طورى که فقدان آن نشانگر ناخالصى و بى اثر بودن ایمان است(69)
4- در قرآن موارد ذیل به عنوان متعلقات ایمان شمارش شده است: 1- 4- غیب(70)، خداوند متعال(71)، معاد(72)، رسالت(73)، همه پیامبران(74) همه کتابهاى آسمانى(75)، امامت(76) ملایک(77)(78) 5- فواید ایمان از دیدگاه قرآن عبارتند از: رستگارى(79)، پشتوانه اخلاق(80)، استوارى و تعادل روحى (مائده 69، فتح 4، یونس 62- 63)، برکات دنیوى (اعراف 96)، عمل صالح (بقره 277، مائده 9 و نیز نکا: علامه طباطبایى. فرازهایى از اسلام، ص 238) 6- ایمان از دیدگاه قرآن قابل افزایش و کاهش است. زیرا از آنجا که معرفت مىتواند از اجمال به تفصل در آید و فهم ما به آموزهها عمیقتر گردد و همچنین تسلیم قلبى قابل شدت و ضعف بوده و نسبت به افراد متفاوت، گوناگون است، ایمان قابل افزایش و کاهش است. (آل عمران 173، انفال 2، نساء 136، توبه 124، انفال 2 و. نیز نکا: المیزان، ج 18، صص 259- 262) 7- در قرآن کریم به مقامات مختلفى اشاره شده که مؤمن در دست یافتن بدآنهاآزاد است. از این مقامات مىتوان به درجات مؤمنان یاد کرد. بررسى تفصیلى این مقامات و چگونگى تحصیل آنها در این کتاب نمىگنجد از این رو به اشارهاى اجمالى به بعضى از عناوین مقامات مؤمنان از دیدگاه قرآن بسنده مىکنیم: 1- 7- مقام تسلیم: یعنى واگذارى تمام ساحتهاى وجودى خود به اختیار و در اختیار خداوند. همان مقامى که حضرت ابراهیم آن را از خداوند طلب کرد (بقره 128) این تسلیم علاوه بر اطاعت عملى از اوامر الهى و اجتناب از محرمات باید در عواطف و اندیشههاى آدمى نیز نمودار شود. (در این باب نکا: تفسیر موضوعى قرآن کریم، حضرت آیةالله جوادى آملى، اسراء، قم، چاپ اوّل، 1377، ج 1، صص 383- 384) جز از آن خلاق گوش و چشم و سر نشنوم از جان خود هم خیر و شر گوش من از غیر گفت او کراست او مرا از جان شیرین جانتر است جان از او آمد نیآمد او ز جان صد هزاران جان دهد او رایگان جان که باشد کش گزینم بر کریم کیک چه بود که بسوزم زو گلیم من ندانم خیر الا خیر او صم و بکم و عمى من از غیر او گوش من کر است از زارى کنان که منم در کف او همچون سنان (81) 2- 7- مقام ابرار (مطففین 18- 22) به نظر مرحوم طباطبایى این مقام از والاترین مقامات ایمانى است، (المیزان، ج 1، ص 430). راه رسیدن به این مقام از دیدگاه قرآن گذشتن از آنچیزى است که به آن نیازمندیم و بخشیدن آن به دیگران (آل عمران 92) این مقام تنها مختص به بندگان خالص و خوب خداوند است (دهر 5- 6) 3- 7- مقام تقوى: قرآن با سخنهاى گوناگون و تعابیر تأمل برانگیز این مقام را مقامى ویژه و متقیان را ولى و دوست خود تلقى نموده است (جاثیه 19، انفال 34، بقره 21، حج 37 و.) بر اساس دیدگاه برخى از مفسران هر چند تقوا خود مراتبى دارد ولى مهم آن است که آدمى در تقوا سه رکن را رعایت کند: اوّل: از خدا بترسد و این خوف، خوف ساده باشد و بر اساس ترس از خدا از گناه کنارهگیرى کند. دوّم: کنارهگیرى از گناه بدین معنا که اگر گناه در وسط باشد، انسان خود را به حاشیه بکشد تا به آن آلوده نشود. سوّم: چه در آن ترس و چه در این حاشیه رفتن، مقصود و منظور، نزدیک شدن به خدا باشد. (در باب این مقام در قرآن نگاه کنید: تفسیر موضوعى قرآن، ج 11، صص 205- 219) متقى آن است کاو بیزار شد از ره فرعون و موسى وار شد قوم موسى شو بخور این آب را صلح کن با مه ببین مهتاب را (82) 4- 7- مقام اخلاص: به تعبیر لطیف محقق طوسى «پارسىِ اخلاص، ویژه کردن باشد» (اوصاف الاشراف، ص 65) یعنى انسان قلبش را مخصوص حق کند تا احدى جز مقلب القلوب در حرم دل او راه نیابد. از نظر قرآن کریم اخلاص جوهره اصلى آدم است که بسیارى از اوقات در زیر حجاب هوا و هوس پنهان و پوشیده مىماند (لقمان 32) از نظرگاه آیات قرآن تنها فرمان و درخواست خداوند از آدمى همین اخلاص است که اگر حاصل آید همه آنچه را که لازم است با خود دارد. (بیّنه 5) کسى که امید لقاى حق دارد و مشتاق جمال و جلال الهى است، باید مؤمن باشد و عمل صالح انجام دهد و در کار خود چه در بخش اعتقاد و چه در بخش عمل شرک نورزد (کهف 110)، (در باب اخلاص نکا: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 11، صص 253- 258) هر چه کارى از براى او بکار چون اسیر دوستىاى دوستدار گرد نفس دزد و کار او مپیچ هر چه آن نه کار حق هیچ است هیچ پیش از آنکه روز دین پیدا شود نزد مالک دزد شب رسوا شود. ((مثنوى 2 1062- 1064)
پىنوشت
(1) (نگا: تسنیم، ج 2، صص 249- 250)
(2) (میزانالحکمه، ج 8، ص 399، ح 17391)
(3) (طور 36)
(4) (المیزان، ج 15، ص 222)
(5) (توبه 97- اعراف 138- احقاف 23)
(6) (ابراهیم 10)
(7) (بقره 78)
(8) (نگا: اعارف 77- المیزان، ج 17، ص 402)
(9) (مؤمنون، 117)
(10) (آل عمران، 97- المیزان، ج 2، ص 202)
(11) (نحل 13- المیزان، ج 12، صص 315- 316)
(12) (المیزان، ج 15، ص 187)
(13) (نساء 138- مائده 64 و 68- تفسیر تسنیم، ج 2، ص 222)
(14) (بقره 78)
(15) (نمل 14)
(16) (بقره 89)
(17) (نمل 40 و نیز نگا: ابراهیم 7- بقره 152)
(18) (بقره 84 و 85)
(19) (ممتحنه 4 همچنین نگا: ابراهیم 22- عنکبوت 25)
(20) (المیزان، ج 1، ص 52)
(21) (انعام 12)
(22) (بقره 81)
(23) (نور 39)
(24) (میزانالحکمه، ج 8، ص 400، ح 17399 و 17400 و ص 404)
(25) (همان، ج 2، ص 153، ح 2813- 2814)
(26) (میزان الحکمة، ج 8، ص 399، حدیث 17394)
(27) (بقره 170)
(28) (بقره 22)
(29) (روم 30- 32، یوسف 39- 40، بقره 118 و 113)
(30) (در این باب نگا: تفسیر موضوعى قرآن، آیةالله عبدالله جوادى آملى، مرکز نشر فرهنگى رجاء چاپ دوّم، بهار 1366، ج 4، صص 138- 139)
(31) (نمل 66، هود 62، 110)
(32) (یس 6، 9- 10، روم 59)
(33) (نگا: پیام قرآن، ج اوّل، صص 86- 87)
(34) (نگا: ق 16، زمر 36، غافر 60، آل عمران 29)
(35) (مؤمنون 117)
(36) (توبه 30 و المیزان، ج 4، ص 371)
(37) (نساء 54)
(38) (آل عمران 112)
(39) (مدثر 11- 25)
(40) (صافات 64- 65)
(41) (بحارالانوار، ج 66، ص 63، حدیث 7 و 8 و ص 67، حدیث 17، کافى، ج 2، ص 32، حدیث اوّل)
(42) (در این باب نگا: تفسیر موضوعى قرآن، آیةالله عبدالله جوادى آملى، مرکز نشر فرهنگى رجاء، تهران، چاپ اوّل، 1373، ج 7، ص 384)
(43) (مائده 91)
(44) (بقره 113)
(45) (یوسف 106)
(46) (نگا: المیزان، ج 11، ص 280)
(47) (نگا: المیزان، ج 2، ص 202 و ج 4، ص 371)
(48) (المیزان، ج 11، ص 276)
(49) (منافقون 1- 3، آل عمران 167 و المیزان، ج 9، ص 325 و ج 19، ص 278)
(50) (توبه 97)
(51) (نساء 143 و المیزان، ج 5، صص 116- 117)
(52) (ص 8 و ابراهیم 9)
(53) (نحل 22)
(54) (تفسیر تسنیم، ج 2، ص 278)
(55) (توبه 45 و تفسیر تسنیم، ج 2، ص 137 و المیزان، ج 5، ص 118)
(56) (تفسیر تسنیم، ج 2، ص 262)
(57) (بقره 81)
(58) (بقره 15)
(59) (نگا: تفسیر تسنیم، ج 2، ص 291)
(60) (نساء 140)
(61) (توبه 113 و نساء 116)
(62) (مثنوى 2 268- 271)
(63) (نساء 145)
(64) (تفسیر تسنیم، ج 2، صص 246- 250)
(65) (نگا: بقره 41، 91، 186، نساء 136، آل عمران 179 و.)
(66) (در این باب مراجعه کنید به نظریه ایمان، محسن جوادى، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى قم، چاپ اوّل، زمستان 76، صص 185- 192)
(67) (حجرات 15، دخان 9- 8، نمل 3، لقمان 4، سبا 6، حج 54، روم 56)
(68) (عصر 3، نساء 124، سجده 18- 20)
(69) (انفال 3- 4، بقره 177 و نیز نگا: المیزان، ج 18، ص 158)
(70) (بقره 2- 3)
(71) (نساء 162، اعراف 158، مجادله 22)
(72) (مجادله 22، نساء 162)
(73) (اعراف 158، حجرات 15)
(74) (نساء 171، آل عمران 179)
(75) (بقره 4- 121، 136، آل عمران 119)
(76) (مائده 3، 55، 67)
(77) (بقره 117)
(78) (براى توضیحات تفصیلى در این باب نکا: نظریه ایمان صص 201- 246)
(79) (صف 10- 11)
(80) (توبه 109، عنکبوت 41 و نکا: بیست گفتار، مرتضى مطهرى دفتر انتشارات اسلامى قم، چاپ پنجم، آذرماه 59، صص 151- 155)
(81) (مثنوى 5 1677- 1682) (82) (مثنوى 4 3446- 3447) (83)